شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات ایثارگران ( شهدا - مفقود الاثرها - اسرا )

نماز در معرکه ( از خاطرات شهید اسدالهی )

نماز در معرکه ( از خاطرات شهید اسدالهی )

لحظات آخر خون بدنش داشت تمام می شد. اصلا تقلی نمی کرد، دوستی گفت حمید اذان شده نماز بخون. آرام آرام چشمهاش بسته می شد. گفت حمید .. ادامه مطلب ...

غسل شهادت ( از خاطرات شهید اسدالهی )

غسل شهادت ( از خاطرات شهید اسدالهی )

امام رضا زن و فرزندم را به تو می سپارم. نیم ساعت قبل از حرکت برای عملیات توی ماشین آماده بودیم دیدیم همه به جز حمید هستند.  ادامه مطلب ...

مصداق ایمان ( از خاطرات شهید اسدالهی )

مصداق ایمان ( از خاطرات شهید اسدالهی )

مصداق ایمان را در اخلاق می‌شود دید، نمونه‌اش خوش خلقی، احترام به من و احترامی بود که به پدر و مادرش داشت و یا در صحبت‌هایی که می‌کرد.. ادامه مطلب ...

 امین برای من زنده است ( از خاطرات شهید امین کریمی )

امین برای من زنده است ( از خاطرات شهید امین کریمی )

​زمانی که در معراج شهدا چهره آرام او را دیدم که خوابیده، او را بوسیدم. یک هفته بعد خواب امین را دیدم که گفت .. ادامه مطلب ...

امضا در آسانسور ( از خاطرات شهید امین کریمی )

امضا در آسانسور ( از خاطرات شهید امین کریمی )

با فرماندهانش که صحبت می‌کردم گفت ما راضی به رفتنش به سوریه نبودیم. بخاطر تخصصی که داشت ما را تهدید به استعفا می‌کرد. ادامه مطلب ...

خواب شهید ( از خاطرات شهید محمد رضا  دهقان امیری )

خواب شهید ( از خاطرات شهید محمد رضا دهقان امیری )

شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است آن موقع نیمه‌شب از خواب بیدار شدم. ادامه مطلب ...

اولین دیدار ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی  )

اولین دیدار ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

سال 85 که رفتیم عقد کنیم یک دستخطی نوشت و خواست آن را امضا کنم. داخل کاغذ نوشته بود دلم نمی‌خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند. من هم امضا کردم. ادامه مطلب ...

ماندن در این چاردیواری برایم لذت داشت ( از خاطرات شهید مهدی  قاضی خانی )

ماندن در این چاردیواری برایم لذت داشت ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

​تا قبل از شروع زندگی مشترک دانشگاه رفته بودم، بیرون می رفتم و می خواستم تحصیلاتم را هم ادامه بدهم اما وقتی با مهدی ازدواج کردم و بچه دار هم شدیم . ادامه مطلب ...

گفت پیش خدا مسئولیتی بابت نام دخترمان قبول نمی‌کنم ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

گفت پیش خدا مسئولیتی بابت نام دخترمان قبول نمی‌کنم ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

شناسنامه را که داد گفت: اما بدان من پیش خدا مسئولیتی بابت این نام قبول نمی‌کنم.. ادامه مطلب ...

امید به زندگی ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

امید به زندگی ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

این را داخل پرانتز لازم می‌دانم تأکید کنم: بعضی ها فکر می کنند امثال مهدی آرزویی ندارند یا دیگر به زندگی امید نداشتند، به همین دلیل رفتند جنگ.. ادامه مطلب ...

انار دون شده ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

انار دون شده ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

موقعی که می‌خواست برود بهش می گفتم: بروی من دلم برای انار دون شدها تنگ میشه. الان هم انار دون شده برایش خیرات می کنم. ادامه مطلب ...

دوست داشتم بچه‌ها بدانند رییس خانه کیست؟ ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

دوست داشتم بچه‌ها بدانند رییس خانه کیست؟ ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

در نگاه اول یک مسئله خیلی جزیی باشد اما می دانستند تا پدرشان نباشد نباید دست بزنند. این موضوعات تربیتی را از برنامه های تلویزیون یاد می‌گرفتم. ادامه مطلب ...

حین بحث‌مان زودپز منفجر شد ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

حین بحث‌مان زودپز منفجر شد ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

رفتم زودپز را باز کنم که ناگهان منفجر شد و هر چه داخلش بود پاشید توی صورتم. آقا مهدی به شوخی جدی گفت: به خاطر همین حرفات هست که اینجوری شد منتهی..
  ادامه مطلب ...

مهر اضافه ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

مهر اضافه ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

خب محمد متین اینقدر شیطان بود که سر نماز همه مهر ها را جمع می‌کرد، مسجدی ها می دانستند وقتی او می آید باید یک مهر دیگر در جیبشان داشته باشند.. ادامه مطلب ...

پیام های عاشقانه ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

پیام های عاشقانه ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

زمانی هم که بین خودمان جر و بحث می شد و به اصطلاح دعوای زن و شوهری می‌کردیم او حرفش را می زد اما من سکوت می کردم تا عصبانیتش بخوابد. بعد می رفت.. ادامه مطلب ...

ببخشید کم بود؟ ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی  )

ببخشید کم بود؟ ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

 این جمله را که می شنید خیلی ناراحت می شد من هم چون می دانستم هیچ وقت این حرف را نمی زدم. می گفت این همه نعمت خدا.. ادامه مطلب ...

مادرش می‌گفت: خجالت بکش! ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

مادرش می‌گفت: خجالت بکش! ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

آقا مهدی هم می گفت مگه چیه مادر من؟ باید همه بفهمند من زنم را دوست دارم. ادامه مطلب ...

حلقه ازدواج ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

حلقه ازدواج ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

روز تشییع و خاک سپاری هنوز در شک بودم. موقعی که پیکرش را داخل قبر گذاشتند حلقه ام رو انداختم داخل قبر و این کار را برای.. ادامه مطلب ...

نهال ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

نهال ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

بین سه فرزندمان بیشتر با دخترمان رابطه‌اش نزدیک بود. نهال میگه بابا رفته کربلا اما راهش را گم کرده و میاد. ادامه مطلب ...

حق همیشه درسته ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

حق همیشه درسته ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

 یعنی حالا اینکه چون برادرش است طرف او را بگیره اینگونه نبود. من ازش پرسیدم اگر من که همسرت هستم جای برادرت بودم چه؟  ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد