شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات ایثارگران ( شهدا - مفقود الاثرها - اسرا )

مسئولیت ( از خاطرات شهید عبدالحمید دیالمه )

مسئولیت ( از خاطرات شهید عبدالحمید دیالمه )

پس از اعلام آراء و نتایج انتخابات از مشهد و رأی بالای ایشان ، به محض دیدار در اولین برخورد ، بی اختیار..

  ادامه مطلب ...

 رعايت حق الناس حتي در صف سلف ( از خاطرات شهید دیالمه )

رعايت حق الناس حتي در صف سلف ( از خاطرات شهید دیالمه )

گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم.. ادامه مطلب ...

معیارهای اسلام ( از خاطرات شهید دیالمه )

معیارهای اسلام ( از خاطرات شهید دیالمه )

مرتّب خود را زیر ذرّه‌بین معیارهای اسلام قرار د‌هید و د‌ر كارها و د‌ید‌گاه‌هایتان د‌قّت د‌اشته باشید. سر سوزنی انحراف.. ادامه مطلب ...

طلبگی ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان )

طلبگی ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان )

می خواست برود قم یا نجف درس طلبگی بخواند.حتی توی خانه صدایش میزدند " آشیخ احمد"ولی نرفت میگفت..
  ادامه مطلب ...

یک دور تسبیح « مرگ بر آمریکا »( از خاطرات شهید مهدی باکری )

یک دور تسبیح « مرگ بر آمریکا »( از خاطرات شهید مهدی باکری )

توی راه تا برسیم به هلی کوپترها آقا مهدی یک دور تسبیح « مرگ بر آمریکا » گفت. گفت : آقاي مشکيني گفته ثواب گفتن.. ادامه مطلب ...

اسلام دروغین ( از خاطرات شهید بهشتی )

اسلام دروغین ( از خاطرات شهید بهشتی )

بهشتی بدون تعلل گفته بود «با دروغ می‌خواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد می‌کند، نه با دروغ..
  ادامه مطلب ...

مسلمان ( از خاطرات شهید بهشتی )

مسلمان ( از خاطرات شهید بهشتی )

همه نشسته بودند پای تلویزیون. رئیس جمهور داشت سخنرانی می‌کرد. بد می‌گفت از بهشتی. هر چه دوست داشت گفت. یکی پای تلویزیون متلکی به بنی صدر پراند. بهشتی عصبانی شد.. ادامه مطلب ...

مسئله فلسطین ( از خاطرات شهید بهشتی )

مسئله فلسطین ( از خاطرات شهید بهشتی )

همه را قانع کرده بود که مسئله فلسطین، مسئله اسلام است. همه از مخارجشان می‌زدند به فلسطین کمک می‌کردند. انجمن اسلامی اروپا و آمریکا شده بود پایگاه کمک به فلسطین. ادامه مطلب ...

بخاری ایرانی ( از خاطرات شهید بهشتی )

بخاری ایرانی ( از خاطرات شهید بهشتی )

اينها كه مي گوييد درست ولي من مقيد هستم از بخاري ايراني استفاده كنم و با همه اشكالاتي كه دارد اين بخاري را براي استفاده بر بخاري خارجي ترحيح مي دهم.. ادامه مطلب ...

چراغ قرمز ( از خاطرات شهید بهشتی )

چراغ قرمز ( از خاطرات شهید بهشتی )

نیمه شب بود، تاریک بود، پلیس نبود، زمان طاغوت هم بود ، چراغ قرمز اول را رد کرده بود. چراغ قرمز دوم بهشتی گفته بود.. ادامه مطلب ...

خدا کارش را خوب بلد است ( از خاطرات شهید بهشتی )

خدا کارش را خوب بلد است ( از خاطرات شهید بهشتی )

بهش می‌گفتند انحصارطلب، دیکتاتور، مرفه، پولدار. دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمی‌دهی؟ تا کی سکوت؟ می‌گفت مگر نشنیده‌اید قرآن می‌گوید.. ادامه مطلب ...

سپرامام ( از خاطرات شهید بهشتی )

سپرامام ( از خاطرات شهید بهشتی )

جلوی دادگستری شعار می‌دادند «مرگ بر بهشتی». بهشتی هم می‌شنید. یکی ازش پرسید «چرا امام ساکت است؟ ادامه مطلب ...

گردش ( از خاطرات شهید بهشتی )

گردش ( از خاطرات شهید بهشتی )

بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش. اخم باهنر رو که دید گفت:.. ادامه مطلب ...

من توده ایم ( از خاطرات شهید بهشتی )

من توده ایم ( از خاطرات شهید بهشتی )

مترجم ترجمه کرد؛ «هیأت کوبایی می‌خواهند با شما عکس یادگاری بگیرند». همه ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمی‌آیی؟ ادامه مطلب ...

عبای سوخته ( از خاطرات شهید بهشتی )

عبای سوخته ( از خاطرات شهید بهشتی )

قبل از شهادت از دیدار امام برمی‌گشت. رفته بود توی فکر. امام خواب دیده بود عبایش سوخته، به بهشتی گفته بود.. ادامه مطلب ...

طلاقش میدم ( از خاطرات شهید برونسی )

طلاقش میدم ( از خاطرات شهید برونسی )

همه وجودم انگار زیر و رو شده به خودم آمده بودم . حالا دیگه از خجالت سرم را بلند نمی کردم.بعد از آن هروقت می رفت جبهه و هروقت می آمد کاملا رضایت داشتم ادامه مطلب ...

اسم دختر ( از خاطرات شهید سعید جان بزرگی )

اسم دختر ( از خاطرات شهید سعید جان بزرگی )

خدا یک دختر به سعید داد، از او پرسیدم: اسمش را چی گذاشتی؟خیلی جدی گفت: « اسم دختر را چی می ذارن؟» ادامه مطلب ...

کمونیست گریه انداز ( از خاطرات شهید عبدالله میثمی )

کمونیست گریه انداز ( از خاطرات شهید عبدالله میثمی )

تا رسيد به اين جمله «خدايا اگر در قيامت بين من و دوستانت جدايي اندازي و بين من و دشمنانت جمع كني، چه خواهد شد» نتوانست خودش را نگه دارد.. ادامه مطلب ...

ماشین سپاه ( از خاطرات شهید میثمی )

ماشین سپاه ( از خاطرات شهید میثمی )

 ميثمي شهيد شد.مي‌خواستم خانواده‌اش را ببرم معراج. سوار ماشين سپاه كردمشان. هر كاري كردم، راه نيفتاد. خراب شده بود. حس كردم.. ادامه مطلب ...

با همان پنج وات سیمت را وصل کن ( از خاطرات شهید بابایی )

با همان پنج وات سیمت را وصل کن ( از خاطرات شهید بابایی )

قلبت وسط دريا باشد. ببين موج‌هايي مثل بني‌صدر و كارهاي آنها را! آنها مثل موج‌هايي هستند كه وقتي به صخره‌ها بخورند، كف مي‌شوند. قلبت وسط دريا باشد كه با هيچ چيزي نلرزد ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد