شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات

حجاب ( از خاطرات شهید محسن حججی )

حجاب ( از خاطرات شهید محسن حججی )

 اگر جایی در بین دوستان می‌دید که حجاب رعایت نمی‌شود و به صراحت اعلام می‌کرد ... ادامه مطلب ...

گفت ممکن است یک روز برود و دیگر بر نگردد( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

گفت ممکن است یک روز برود و دیگر بر نگردد( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

 در مورد کارش گفت و اینکه در گردان تکاوری است و مأموریت زیاد می‌رود. البته تأکید کرد که .. ادامه مطلب ...

می دانست طاقت دوری اش را ندارم( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

می دانست طاقت دوری اش را ندارم( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

 وقتی بحثمان می‌شد من نمی توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غر می زدم و با عصبانیت می‌گفتم تو مقصری، تو باعث.. ادامه مطلب ...

فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

من رضا را خیلی دوست داشتم، فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود. بعد از رضا پرسید شما چه آرزویی دارید؟ گفت همین که خانم گفت.. ادامه مطلب ...

دوست داشتم فقط برای من باشد( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

دوست داشتم فقط برای من باشد( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

خیلی بهش حساس بودم. دوست داشتم فقط برای من باشد. آخرین دفعه هم بهش گفتم: می­‌خواهی بروی اجازه می­‌دهم ولی باید یک قول بدی... ادامه مطلب ...

حق مأموریتش اندازه یکماه نشاء کاری بود( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

حق مأموریتش اندازه یکماه نشاء کاری بود( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

یکبار اندازه مبلغی را که به عنوان حق مأموریت داده بودند گفت کلش به قدری بود که ما همان پول را .. ادامه مطلب ...

پیام همسر شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده

پیام همسر شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده

الحمدالله رب العالمین این سعادت نصیبم شدودر زمره ی رهروان خانم ام المصائب زینب کبری (س)نائل آمدم  ادامه مطلب ...

پرچم سه رنگ ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

پرچم سه رنگ ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت:
«این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش». ادامه مطلب ...

چراغ های روشن ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

چراغ های روشن ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

 من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو می زنند .
دوباره خندید .و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندى .
  ادامه مطلب ...

جهیزیه ( از خاطرات شهید حزب الله لبنان ربیع قیصر )

جهیزیه ( از خاطرات شهید حزب الله لبنان ربیع قیصر )

شهید ربیع قیصر در لبنان ازدواج کرداما تمام جهیزیه همسرش را از ایران خریدوپول بار هواپیمابرای انتقال به لبنان راهم داد تا... ادامه مطلب ...

از خاطرات شهید ربیع قیصر

از خاطرات شهید ربیع قیصر

ربیع در جنگ 33 روزه در تابستان 1385، با نام عملیاتی "حاج علی" به عنوان مسئول یک تیم ضدزرهی وارد میدان شد.. ادامه مطلب ...

نامه ( از خاطرات شهید علی محمد اربابی )

نامه ( از خاطرات شهید علی محمد اربابی )

“درساعت‌های اوج عملیات ،درحالی که حدود نیمه شب بود ناگهان به فکر نامه افتادم و به سراغ آن رفتم ادامه مطلب ...

زورو بازی در جبهه

زورو بازی در جبهه

از روزي كه او آمد، اتفاقات عجيبي در اردوگاه تخريب افتاد. لباس هاي نيروها كه خاكي بود و در كنار ساكهايشان قرار داشت، شبانه شسته مي شد... ادامه مطلب ...

دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیا ( از خاطرات شهید حمید سیاهکالی مرادی )

دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیا ( از خاطرات شهید حمید سیاهکالی مرادی )

با خودم کنار اومده بودم که من اینو تا ابد کنارم نخواهم داشت یه روزی از دستش میدم اونم با شهادت
وقتی که گفت میخواد بره… ادامه مطلب ...

یادت باشه…من یادم هست( از خاطرات شهید حمید سیاهکالی )

یادت باشه…من یادم هست( از خاطرات شهید حمید سیاهکالی )

روزی که میخواست بره گفت… 
“من جلو دوستام، پشت تلفن نمی تونم بگم
دوستت دارم
میتونم بگم
دلم برات تنگ شده ادامه مطلب ...

بهترین دعا ( از خاطرات شهید حمید سیاهکالی )

بهترین دعا ( از خاطرات شهید حمید سیاهکالی )

اوایل من از گفتن این دعا ممانعت می‌کردم و دلم نمی‌آمد اما آنقدر اصرار می‌کردند تا من مجبور می‌شدم دعا کنم .. ادامه مطلب ...

شهیدمدافع امنیت مرتضی ابراهیمی

شهیدمدافع امنیت مرتضی ابراهیمی

شهید مرتضی ابراهیمی یکی از شهدای اغتشاشات اخیر در شهریار و ملارد بود که به طرز فجیعی توسط اشرار اجاره ای به شهادت رسید. ادامه مطلب ...

شهیدمدافع امنیت مصطفی رضایی

شهیدمدافع امنیت مصطفی رضایی

شهید مصطفی رضایی یکی از شهدای اغتشاشات اخیر در ملارد بود که به طرز فجیعی توسط اشرار اجاره ای به شهادت رسید. ادامه مطلب ...

محل دفن ( از خاطرات شهیدمحمد حسین مرادی )

محل دفن ( از خاطرات شهیدمحمد حسین مرادی )

آن موقع همه این کلام را شنیدند اما کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست.
چند سال بعد که محمد حسین..  ادامه مطلب ...

امر به معروف و نهی از منکر( از خاطرات شهید محمد حسین مرادی )

امر به معروف و نهی از منکر( از خاطرات شهید محمد حسین مرادی )

یک خانومی را می خواهند به زور سوار کنند. همه نگاه می کردند و می رفتند! محمدحسین تا رسید ترمز کرد.
پیاده شد و درب ماشین را قفل کرد. من ترسیدم هر چه صدایش کردم گوش نکرد، دوید سمت آن 2 نفر.. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد