شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات هدایت و راهنمایی

<1>
حرف حساب! (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

حرف حساب! (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست. آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد.... ادامه مطلب ...

دوباره متولد شدم. ( خاطره ای از شهید احمد بیابانی )

دوباره متولد شدم. ( خاطره ای از شهید احمد بیابانی )

احمد را همه بچه هاي  شاه عبدالعظيم مي شناسند. اويكي از اون داش مشتي هايش بود. از آن لوطي هايي كه امروز خيلي كمتر از آنها مي بينيم. ادامه مطلب ...

ماهواره ( از خاطرات شهید رضا کارگربرزی )

ماهواره ( از خاطرات شهید رضا کارگربرزی )

چند نفری شروع کردن به مسخره کردن رضا که فلانی ، توی فلان جا مغز تو شستشو دادن ، تو کله شما کردن که ماهواره فلان و فلان…. ادامه مطلب ...

احترام افسر عراقی به یک روحانی

احترام افسر عراقی به یک روحانی

افسر نزار جدی بود. از آن سنگ‌دل‌ها. از کنارشان رد می‌شد که حاج‌آقا از صف بیرون آمد و .... ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد