شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شب عملیات

<1>
ماه شب عملیات

ماه شب عملیات

چشم از آسمان نمي‌گرفت. يك ريز اشك مي‌ريخت. طاقتم طاق شد.
پشت بي‌سيم گفت «متوجه ماه هم باشين.»
پنج دقيقه‌ي بعد،‌صداي گريه‌ي فرمان‌ده‌ها از پشت بي‌سيم مي‌آمد ادامه مطلب ...

سرماخوردگی ( از خاطرات شهید باکری )

سرماخوردگی ( از خاطرات شهید باکری )

والفجر یک بود. با گردانمان نصفه شبی توی راه بودیم . مرتب بی سیم می زدیم به ش و ازش می پرسیدیم « چی کار کنیم؟» ادامه مطلب ...

این چه حرفی بود تو زدی؟ ( از خاطرات شهید باکری )

این چه حرفی بود تو زدی؟ ( از خاطرات شهید باکری )

بد وضعی داشتیم . از همه جا آتش می آمد روی سرمان . نمی فهمیدیم تیرو ترکش از کجا می آید.
فقط  یک دفعه می دیدم نفر بغل دستیمان افتاد روی زمین . ادامه مطلب ...

بچه بود (از خاطرات شهدای غواص)

بچه بود (از خاطرات شهدای غواص)

 بغض کرده بود.از بس گفته بودند:بچه است، زخمی بشود آه و ناله میکند
و عملیات را لو میدهد شاید هم حق داشتند.نه اروند با کسی شوخی داشت،
نه عراقی ها.اگر عملیات لو میرفت....
  ادامه مطلب ...

سربندی که یک شهید انتخاب کرد ( خاطره ای از شهید شبستانی )

سربندی که یک شهید انتخاب کرد ( خاطره ای از شهید شبستانی )

چند ساعتي مانده به عمليات «والفجر4»، هوا به شدت سرد، ابرهاي سياه، نم نم بارون، هواي دل بچه ها را غمگين و لطيف کرده و هر کسي در فکر کاري است. يکي اسلحه اش را روغن کاري مي کنه، ... ادامه مطلب ...

نمایندگی مجلس ( از خاطرات شهید همت )

نمایندگی مجلس ( از خاطرات شهید همت )

اولين‌ دوره‌ي‌ نمايندگي‌ مجلس‌ داشت‌ شروع‌ مي‌شد.
بهش‌ گفتم:
‌«خودت‌ رو آماده‌ كن‌، مردم‌ مي‌خواهندت‌.»
  ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد