شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب شهدای مدافع حرم

شستن دیگ ها ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

شستن دیگ ها ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... ادامه مطلب ...

ام وهب انقلاب اسلامی ( پیام همسر شهید هادی کجباف )

ام وهب انقلاب اسلامی ( پیام همسر شهید هادی کجباف )

شنیده‌ایم که برای تحویل شهید عزیزمان دشمن پیشنهاد هزینه‌ای گزاف داده است، ولی به عنوان خانواده شهید راضی به این کار نیستیم، حاضر نیستیم حتی یک ریال نیز برای تحویل پیکر پاک شهیدانمان به داعش پرداخت شود، ادامه مطلب ...

شوخ طبع ( از خاطرات شهید محمد اینالو )

شوخ طبع ( از خاطرات شهید محمد اینالو )

نماز خوندن رو خیلی دوست داشت ، نماز رو اول وقت میخواندند به حلال و حرام بودن مالش خیلی اهمیت میداند ، به پدر و مادر پدربزرگ و مادر بزرگ احترام خاصی قائل بودند  ادامه مطلب ...

من تا شهید نشم بر نمی گردم ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

من تا شهید نشم بر نمی گردم ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

​تو سوریه که بودیم چند باری دیدمش، خیلی روحیه خوب و پرنشاطی داشت، یبار دیدم که تو حرم حضرت رقیه به زائرا چایی می ریزه رفتم کنارش، هم صحبت شدیم، گفت.. ادامه مطلب ...

حاجی اومدن ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

حاجی اومدن ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

سید"ابراهیم" میگفت:یه روز که "حاجی" اومده بودن مقر "مهدی" خواب بود بیدارش کردم گفتم: ادامه مطلب ...

 رفتی آنطرف، اس ام اس بده! ( از خاطرات شهید بیضایی )

رفتی آنطرف، اس ام اس بده! ( از خاطرات شهید بیضایی )

دلم خالی شد از اینکه گفت دارد می‌رود. این دو سه بار اخیری که رفت، لحنش موقع خداحافظی بوی رفتن میداد. بغضم گرفت. گفتم: کی بر می‌گردی؟   ادامه مطلب ...

شهادتت  مبارک ( دلنوشته همسر شهید محسن فانوسی )

شهادتت مبارک ( دلنوشته همسر شهید محسن فانوسی )

​نمی دانم لایق بودم که چشم در چشمانم وصیت کردی و برای آخرین بار فرزندانت را به من سپردی وگفتی فاطمه را با حجاب زینب گونه ومحمد را با غیرت علی وارانه بزرگ کنم ادامه مطلب ...

چرا شهید نمیشین ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

چرا شهید نمیشین ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

یه روز جلو حرم بی بی جان یکی از رزمندها به طعنه گفت:داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر میخوره و شهید نمیشین؟ ادامه مطلب ...

ماموریت خاص ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

ماموریت خاص ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ. ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ. ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﺟﺎﻥ، ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟» ﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟»
  ادامه مطلب ...

حرف محرمانه ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

حرف محرمانه ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

الهامات خوبی به من میشود،کاملا احساس میکنم ایشان با نگاهش با من صحبت میکند و خطایم را به من تذکر میدهد، حاجات و مشکلات سختی را در زندگی ام رفع کرده تا اینکه با او عقد اخوت بستم.. ادامه مطلب ...

دعا برای شهادت ( از خاطرات شهید حسین بادپا )

دعا برای شهادت ( از خاطرات شهید حسین بادپا )

آمین بگو و گفتم خدا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید.. ادامه مطلب ...

مردی که میخواست دیده نشود ( از خاطرات شهید حسین بادپا )

مردی که میخواست دیده نشود ( از خاطرات شهید حسین بادپا )

چرا که می خواست دیده نشود و هر که بخواهد منیت را کنار بگذارد و با اخلاص برای خدا کار کند وبین خود وخدا را اصلاح کند یقینا خداوند نیز بین او و مردم را اصلاح کرده .. ادامه مطلب ...

بگویند برو رفتگر محله باش ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

بگویند برو رفتگر محله باش ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

البته می گفت که حضرت آقا و یا نماینده  ایشان امر کنند که کار شما اینجا مهمتر است من قبول می کنم، بگویند برو رفتگر محله باش ، نظام به جارو کردن خیابان نیاز دارد من می رفتم ادامه مطلب ...

انگشتر عقیق ( از خاطرات شهید بیضایی )

انگشتر عقیق ( از خاطرات شهید بیضایی )

به محمودرضا گفتم: تو پاسداری و پیش اهلبیت (ع) پارتی داری؛ اینجا توسلی بکن شاید حل شود. مثل همیشه شکسته نفسی کرد و گفت ما که کسی نیستیم.. ادامه مطلب ...

در رکاب امام حسین (ع ) ( جمله ای زیبا از شهید مصطفی جعفری )

در رکاب امام حسین (ع ) ( جمله ای زیبا از شهید مصطفی جعفری )

جنگیدن برای آزادسازی نبل والزهرا مثل جنگیدن در رکاب امام حسین(ع)در روز عاشوراست ادامه مطلب ...

هفت سین من سین ندارد ( از خاطرات شهید صدرزاده )

هفت سین من سین ندارد ( از خاطرات شهید صدرزاده )

ابوعلی می گوید ...
هفت سین من سین ندارد
آخر "سیدابراهیم" رفته است سفر
همیشه به ما می گفت 

  ادامه مطلب ...

موشک های پیشرفته ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

موشک های پیشرفته ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

 به آقا "مهدی" اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون زخمی شده اند و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک های هدایت شونده تاو ، امکان جابجایی مجروحین وجود نداره.. ادامه مطلب ...

بمون تو خماریش ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

بمون تو خماریش ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

آخرش بلند شدم و بغلش کردم و بوسیدمش،یه کلمه ای هم ازش پرسیدم چی میشه به عربی گفت: ادامه مطلب ...

حضرت علی اکبر (ع) ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

حضرت علی اکبر (ع) ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

شعری که با رسیدن ماشین به مقصد نتونست کلمه آخرش رو کامل کنه! حالا فهمیدم آنروز گریه جانسوز مهدی برای کدام یک از اولیای خدا بود! ادامه مطلب ...

اربعین ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

اربعین ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

گفت : بابا من اربعین به کربلا رفته‌ام. آنجا اطراف آقا امام حسین(ع) و آقا ابالفضل(ع) خیلی شلوغ است اما من دوست دارم که اربعین .. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد