شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

دست سیاه وکبود ( از خاطرات شهید سید مصطفی حسینی )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
دست سیاه وکبود ( از خاطرات شهید سید مصطفی حسینی )
یه شب نیمه هاى شب بود وبچه ها خوابیده بودن. ازصداى ناله یکى ازبچه ها بقیه بیدارشدن.یکى رفت روسرش بیدارش کرد گفت چیه سیدخواب بد دیدى? زد زیرگریه هرچى گفتن چی شده فقط گریه میکرد. تااینکه گفت خواب بى بى زینب دیدم. همه گفتن خوش بحالت اینکه گریه نداره. حالا بى بى چى گفت بهت? باگریه گفت بى بى فرمودن مااهل بیت به شما بچه هاى شیعه افتخار میکنیم . یهو دیدم دست راست بى بى خونى ودست چپ مبارکش سیاه وکبود. گفتم بى بى جان مگه مابچه شیعه هاى حیدرى مرده باشیم که دستاى مبارکتون اینجورباش. چی شده بى بى جان. ایشون فرمودن پسرم وقتى دشمن گلوله اى به سمت شماشلیک میکنه بادست راستم جلواون گلوله رومیگیرم تابه شمانخوره واسه همین خونى شده وزمانى که شماگلوله اى به سمت دشمنان شلیک میکنین بادست چپ هدایتش میکنم تابه هدف بخوره واسه همین دست چپم کبودشده...
سه روزبعدسیدمصطفى حسینى که خواب حضرت زینب رو دیده بودشهیدشد.

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد