شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

شهید محمد اسلامی نسب

محمد اسلامی نسب
محمد اسلامی نسب

خاطرات شهید محمد اسلامی نسب

    سردار زهرایی ( از خاطرات شهید محمد اسلامی نسب )

    سردار زهرایی ( از خاطرات شهید محمد اسلامی نسب )

    عملیات کربلای 4 به اتمام رسیده بود. اطلاع یافتم که دشمن تعدادی از شهدا را در زیر خاک های گرم و سوزان شلمچه دفن کرده است. جمعی از اسرای عراقی را برای تفحص از جسد این عزیزان در منطقه نگه داشتیم. ... ادامه مطلب ...

    پیکر سالم3ماه پس از شهادت  ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

    پیکر سالم3ماه پس از شهادت ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

    این نقل قول مستقیم خود شهید اسلامی نصب است. اسلامی نصب به من گفت فلانی یک زمانی انقلاب پیروز شد بعضی از مردم می گفتند ای کاش در راه انقلاب و در راه دفاع از اسلام ما یک کشیده خورده بودیم. این شهید می گفت بگذار جنگ تمام شود خیلی ها غبطه می خورند و می گویند ای کاش در زمان جنگ ما یک قدمی برداشته بودیم.. ادامه مطلب ...

    خانه ای بر بال ملائک ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

    خانه ای بر بال ملائک ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

    محمد را آخرين بار در مسجد قبا ديدم. از چهره‌اش پيدا بود كه حرفهاي زيادي دارد. بعد از نماز در گوشه‌اي نشستم و او شروع به صحبت كرد: «حاج حميد! به زودي عملياتي در پيش داريم. مي‌دانم كه ديگر بر نمي‌گردم. گفتم: «محمد جان!  ادامه مطلب ...

    به تازگی گل ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

    به تازگی گل ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

    پس از عمليات كربلاي 4، اطلاع يافتيم كه دشمن تعدادي از شهدا را در شلمچه دفن كرده است. جمعي از اسراي عراقي را براي تفحص پيكرهاي اين عزيران به منطقه فرستاديم. پس از مدتي جستجو يكي از آنها (اسرا ء) مزار شهدا را به خاطر آورد. زمين را حفر كرده، ادامه مطلب ...

    آمده ام تا تو را ببینم ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

    آمده ام تا تو را ببینم ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

    کار بسيار مهمي برايش پيش آمده بود، شتابزده اتومبيلش را از پاركينگ خارج كرد، ناگهان ماشين لرزيد و صداي گوشخراشي بلند شد. سرش را از پنجره بيرون آورد. با پيكان پارك شده‌اي برخورد كرده است. سريع پياده شد و به دنبال راننده آن گشت، اما كسي را نيافت. ادامه مطلب ...

    روضه دو نفری ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

    روضه دو نفری ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

    من و شهید عبدالحمید اکرمی تازه به مقر شهید دست بالا در شیراز برای کارهای عقیدتی آمده بودیم. از اقبال خوبی که داشتیم در چادر فرمانده ساکن شدیم. دیری نپایید که زهد و تواضع و رفتار نیک فرمانده( یعنی سردار محمد اسلامی نسب)(3) ما را مجذوب شخصیت وی ساخت. انگار نه انگار که فرمانده است، خاکی و خودمانی بود در عین حال دوست داشتنی. ادامه مطلب ...

    رمز یا فاطمه الزهرا(س) ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

    رمز یا فاطمه الزهرا(س) ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

    در يكي از عملياتها، چشمان محمد به شدت آسيب ديد و او به بيمارستان انتقال يافت. پس از معاينات دقيق و معالجات متعدد، پزشكان اظهار كردند كه چشمان او بينايي‌اش را از دست داده و كاري از كسي ساخته نيست. اين سخن غمي سنگين بر دل محمد نشاند. نه از آن جهت كه ديگر چيزي نمي‌بيند بلكه دوري از جبهه و بسيجيان غصه دارش كرده بود.... ادامه مطلب ...

وصیتنامه شهید محمد اسلامی نسب

    وصیت نامه شهید محمد اسلامی نسب

    وصیت نامه شهید محمد اسلامی نسب

    آخرين وصيت‌نامه در روز حركت براى عمليات مى‌نويسم: 2/10/65 . حالا كه وصيت‌نامه مينويسم بسيار حالت عجيب و حساسى است. عالم جدايى از بچه و عالم ملحق شدن به محبوب عالم. هجران از بچه‌هايى كه ديروز وقتى مى‌خواستم از درب منزل خارج شوم ..  ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید محمد اسلامی نسب

    زندگینامه شهید محمد اسلامی نسب

    زندگینامه شهید محمد اسلامی نسب

    در اواخر زمستان سال 1333 و در روستاي لايزنگان از توابع شهرستان داراب خانواده اسلامي‌نسب آغوش خود را براي ورود «محمد» باز كرد. سومين بهار زندگي اين نو قدم با مرگ جانسوز پدر همراه شد. او قرآن را در طفوليت فرا گرفت و به يمن مؤانست با كلام الهي، شكوفه‌هاي عشق و ايمان در دل نوراني‌اش شكفت.  ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد