شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات آگاهی از زمان شهادت

<12>
آقا ملائکه را خیلی به زحمت انداخته ای !

آقا ملائکه را خیلی به زحمت انداخته ای !

در بیت امام‌، مهدی را دیدم و گفتم‌: "آقا مهدی‌! خواب‌های خوشی برایت دیده‌اند ...‌مثل اینکه شما هم ... بله ..." تبسمی کرد و با تعجب پرسید: "چه خبر شده است‌؟" گفتم‌: ... ادامه مطلب ...

یک عکس هم از ما بگیر!

یک عکس هم از ما بگیر!

تیرماه 1365 برای گرفتن عکس از عملیات کربلای یک که منجر به آزادسازی مهران شد، عازم ارتفاعات قلاویزان شدیم. در آن منطقه صدایی نظرم را جلب کرد. برگشتم، رزمنده‌ای با خنده گفت: «برادر، یک عکس هم از ما بگیر».... ادامه مطلب ...

عکس آخر ( از خاطرات شهید ابوالقاسم جعفری )

عکس آخر ( از خاطرات شهید ابوالقاسم جعفری )

موقعی که حجله شهادت ابوالقاسم را زده بودیم دیدم فردی به عکس او خیره شده بود برایم ناآشنا آمد رفتم نزدیکش..  ادامه مطلب ...

الان وقت شهادتم نیست ( از خاطرات شهید روح الله عمادی )

الان وقت شهادتم نیست ( از خاطرات شهید روح الله عمادی )

​قبل از سفرش به سوریه یک کلیپ یک دقیقه ای از پروازش تهیه کرده بود، با یکی از مداحان  صحبت کرده بود تا اگر شهید شد در مراسمش بخواند. ادامه مطلب ...

ناشنوا ( از خاطرات شهید عبدالمطلب اکبری )

ناشنوا ( از خاطرات شهید عبدالمطلب اکبری )

وقتی دید ما نمی‌فهمیم، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت: شهید عبدالمطلب اکبری. بعد به ما نگاه کرد و گفت: ‌نگاه کنید! خندید، ما هم خندیدیم. ادامه مطلب ...

رمز یا زهرا (س) ( از خاطرات شهید تورجی زاده )

رمز یا زهرا (س) ( از خاطرات شهید تورجی زاده )

رنگ از چهره ام پرید. برای چند لحظه به چهره ( برادر محب ) خیره شدم. خدا کند آنچه در ذهنم آمده درست نباشد ادامه مطلب ...

سی سال عمر ( از خاطرات شهید سید مجتبی علمدار  )

سی سال عمر ( از خاطرات شهید سید مجتبی علمدار )

شبی در بین راه در خصوص مسایل مربوط به زندگی و معضلات جامعه و مسایل روز صحبت می کردیم. در پایان وقتی همه ساکت شدند سید مجتبی با خنده گفت: ادامه مطلب ...

من همه چیز رو طلاق داده ام ( از خاطرات شهید مسلمی سواری )

من همه چیز رو طلاق داده ام ( از خاطرات شهید مسلمی سواری )

طلبه‌ای که همراهمان بود به ناصر گفت: چرا این‌قدر ناراحتی؟ ناصر به او گفته بود: من زن‌، بچه و زندگی و همه چیز دنیا را طلاق داده‌ام؛ فقط یک چیز هنوز در دلم مانده است.. ادامه مطلب ...

اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

.  باورش برام سخت بود وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم و گفت:  نمی خوای برای آخرین بار  خوب تماشام کنی؟ ادامه مطلب ...

اسمم را روی پایم بنوسید ( از خاطرات شهید علی اصغر قربانی )

اسمم را روی پایم بنوسید ( از خاطرات شهید علی اصغر قربانی )

گفت: من یقین دارم فردا شهیدمیشم.برای اینکه جنازه ام روی زمین نماند،اسمم راروی پایم بنویسید.یکی باماژیک.. ادامه مطلب ...

سقف بالا سر ( از خاطرات شهید سید سجاد حسینی )

سقف بالا سر ( از خاطرات شهید سید سجاد حسینی )

بعد از یازده سال تازه وارد منزل جدیدمان شدیم. و هنوز وسایل منزلمان را سرجایشان قرار نداده بودم ادامه مطلب ...

تولد فرزند ( از خاطرات شهید حسین رضایی )

تولد فرزند ( از خاطرات شهید حسین رضایی )

موضوع راباتعدادي ازهمرزمانش كه ازاقوام بودنددرميان گذاشته وعنوان مي كندكه احوالي ازخانواده اش درروستا بپرسند وعنوان مي كندكه .. ادامه مطلب ...

چراغ های روشن ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

چراغ های روشن ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

 من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو می زنند .
دوباره خندید .و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندى .
  ادامه مطلب ...

امضای کفن

امضای کفن

حاج قاسم سلیمانی مکرر در دفتر ما رفت‌وآمد داشت، در آخرین دیدار بعد از ملاقات رسمی گفتند که همه بیرون بروند من با شما کاری خصوصی دارم... ادامه مطلب ...

میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش (روایتی از آخرین ساعات زندگی حاج قاسم)

میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش (روایتی از آخرین ساعات زندگی حاج قاسم)

یکی از نیروهای لشکر فاطمیون روایت دسته اول و شنیدنی از روز پنجشنبه، آخرین روز و ساعات حیات سردار رشید اسلام شهید سپهبد قاسم سلیمانی را در فضای مجازی منتشر کرد . ادامه مطلب ...

پیش بینی شهادت ( از خاطرات شهید جواد الله کرم )

پیش بینی شهادت ( از خاطرات شهید جواد الله کرم )

جواد نکنه داری شهید می‌شی» گفت: «آره نزدیکه» هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم.. ادامه مطلب ...

<12>
لوگوی سایت ابر و باد