شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

قشنگترین لباس دنیا ( از خاطرات شهید ستاری )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
قشنگترین لباس دنیا ( از خاطرات شهید ستاری )
دعوت شده بودیم به یک عروسی. پارچه خریدیم و برش زدم که برای مراسم پیراهن بدوزم، امافرصت نمی شد بدوزمش.

شبی که عروسی بود، بی حوصله بودم. گفتم: «منصور، دیدی آخرش نرسیدم اون لباس رو بدوزم؟ دیگه نمی تونم عروسی برم.»

منصور گفت: «حالا برو اتاق رو ببین، شاید بتونی بری.» گفتم: «اذیت نکن. آخه چه جوری می شه بدون لباس رفت؟»

منصور دستم را گرفت و من را سمت اتاق برد. در را که باز کردم، خشکم زد. لباس دوخته شده بود و کنار چرخ آویزان بود.

منصور را نگاه کردم که می خندید. از طرز نگاه کردن و خنده اش فهمیدم کار خودش است. گفت: «نمی خوای امتحانش کنی؟»

با ناباوری پوشیدمش؛ کاملا اندازه بود. کار منصور عالی بود؛ خوش دوخت و مرتب.

با خوش حالی دویدم جلوی آینه. به نظرم قشنگ ترین لباس دنیا بود.

 

موضوعات

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد