شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا

<1>
نامحرم ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

نامحرم ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

 با ناراحتى گفتم . سر تو بیار بالا خیلى خطر ناکه . باز هم به حرفم توجه نکرد . داشتم عصبانى میشدم . که با جدیت گفت . چه کارم دارى نمیخوام سرمو بیارم بالا . یک لحظه توجه کردم .. ادامه مطلب ...

شال عزا ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

شال عزا ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

محرم 92 می خواست جمع کنه گفتم: هنوز نشستم . گفت: می خوام همینطورى نگه دارم . منم قسم داد که یه وقت نشورم ادامه مطلب ...

پرچم سه رنگ ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

پرچم سه رنگ ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت:
«این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش». ادامه مطلب ...

چراغ های روشن ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

چراغ های روشن ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

 من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو می زنند .
دوباره خندید .و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندى .
  ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد