شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات آگاهی از زمان شهادت

<12>
شهادتین ( خاطره ای از شهیده  نسرین افضل )

شهادتین ( خاطره ای از شهیده نسرین افضل )

ساعت ده شب بود. مراسم دعای توسل تمام شده بود. موقعی که می‌خواستند سوار ماشین شوند،
صدای تک تیرهایی به گوش می‌رسید، نزدیک ماشین نسرین گفت: بچه‌ها شهادتینتون را بگید.
دلم شور می‌زنه. فاطمه سوار ماشین شد و گفت: توی تب می‌سوزی، انگار توی کوره هستی. دلشوره ات هم به خاطر همینه. ما که تب نداریم شهادتین را نمی‌گیم،
  ادامه مطلب ...

باران می بارید (خاطره ای از شهید احمدی روشن )

باران می بارید (خاطره ای از شهید احمدی روشن )

سر قبر نشسته بودم باران می آمد.
روی سنگ قبر نوشته بود : شهید مصطفی احمدی روشن
از خواب پریدم.... ادامه مطلب ...

خواب امام علی (از خاطرات شهید حمزه خسروی)

خواب امام علی (از خاطرات شهید حمزه خسروی)

شهيد حمزه خسروى، فرمانده يكى از گروهان‏هاى لشكر المهدى(عجّ) بود. روزى پس از نماز صبح رو به يكى از برادران روحانى كرد و پرسيد:
ـ حاج آقا! اگر كسى خواب امام على عليه‏السلام را ببيند، چه تعبيرى دارد؟ ادامه مطلب ...

دو ماه روزه قضا

دو ماه روزه قضا

بعد از سلام و احوال پرسی ، گفت : حاج آقا شما که روحانی هستی ، من یه سوال دارم ازتون. گفتم : در خدمتم؟
گفت : من چون مرتب جبهه بودم اندازه دو تا ماه رمضان روزه بدهکارم ، اگر زد و خدا توفیق داد که تو همین عملیات شهید شدم ، تکلیف این روزه ها چی میشه؟ ادامه مطلب ...

فال حافظ (از خاطرات شهید محمد رضا عقیقی)

فال حافظ (از خاطرات شهید محمد رضا عقیقی)

همین که روزهای نزدیک به عملیات می رسید،برای بچه ها فال حافظ می گرفت.نزدیک عملیات کربلای 5 بود.
این بار اولین بازشدن کتاب به نیت من بود. ادامه مطلب ...

وعده حق (خاطره ای از شهید حمیدمحمودی)

وعده حق (خاطره ای از شهید حمیدمحمودی)

یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران.چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود.خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم... ادامه مطلب ...

وعده داوزدهم رضا ( از خاطرات شهید رضا چراغی )

وعده داوزدهم رضا ( از خاطرات شهید رضا چراغی )

روزی از (رضا)پرسیدم :تابه حال چندبار مجروح شدی؟ تبسمی کرد و گفت:یازده بار! و اگر خدا بخواهد به نیت دوازده امام ٬در مرتبه دوازدهم شهید می شوم. ادامه مطلب ...

ساعات آخر ( از خاطرات شهید وزوایی )

ساعات آخر ( از خاطرات شهید وزوایی )

او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی رفتنی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ادامه مطلب ...

از امام رضا (ع) اذن شهادت را گرفتم ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

از امام رضا (ع) اذن شهادت را گرفتم ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

دو روز مانده به عرفه پیش من آمد و گفت :عملیاتی در پیش است .گفتم برنامه عرفه و محرم را چکار می کنی ؟ جواب داد : ... ادامه مطلب ...

نوزادی روی تابوت (از خاطرات شهید حبیب الله افتخاریان )

نوزادی روی تابوت (از خاطرات شهید حبیب الله افتخاریان )

ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﭘﻮﺗﯿﻦﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻨﯿﺪ . 
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : " ﺑﻤﺎﻥ، ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺷﻮﯼ .. "  ادامه مطلب ...

آخرین یادگاری ( از خاطرات شهید کلهر )

آخرین یادگاری ( از خاطرات شهید کلهر )

روزهای آخر، رفتارش خیلی فرق کرده بود. کارهای عجیب و غریبی می کرد. غمگین و بیقرار بود. زمین با همه وسعتش برای حاجی تنگ می نمود. یک روز بی مقدمه وارد آسایشگاه شد و رفت سراغ کمد شخصی اش. به آرامی در کمد را باز کرد.. ادامه مطلب ...

محمدرضا تورجی زاده هم پرواز کرد

محمدرضا تورجی زاده هم پرواز کرد

رفتم پیش جواد محب، فرمانده گروهان خودمان. وارد سنگر شدم. نشستم گوشه سنگر به کارهای محمد (محمدرضا تورجی زاده) فکر می کردم. یادم افتاد در ایام کربلای 5 ... ادامه مطلب ...

خانه ای بر بال ملائک ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

خانه ای بر بال ملائک ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

محمد را آخرين بار در مسجد قبا ديدم. از چهره‌اش پيدا بود كه حرفهاي زيادي دارد. بعد از نماز در گوشه‌اي نشستم و او شروع به صحبت كرد: «حاج حميد! به زودي عملياتي در پيش داريم. مي‌دانم كه ديگر بر نمي‌گردم. گفتم: «محمد جان!  ادامه مطلب ...

داود در بین بچه هایم یک چیز دیگر بود

داود در بین بچه هایم یک چیز دیگر بود

شب‌ها هر از گاهی که بیدار می شدم می‌دیدم زمزمه‌ای از داخل اتاق داود به گوش می‌رسد وقتی در را آهسته باز می‌کردم می‌دیدم فرش را کنار زده روی خاک نشسته و گریه می‌کند، می‌گفتم .... ادامه مطلب ...

کنارسید رحمان کسی را دفن نکنید ( از خاطرات شهید تورجی زاده )

کنارسید رحمان کسی را دفن نکنید ( از خاطرات شهید تورجی زاده )

قرار بود فردا با دوستانش عازم جبهه شود، همان روز رفتیم به گلستان شهدا، سر قبر شهید سید رحمان هاشمی. دیگر گریه نمی‌کرد.
دو تن دیگر از دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آن‌ها خیره شد؛ گویی چیزهایی می‌دید که ما از آن‌ها بی خبر بودیم.
  ادامه مطلب ...

حسرت شهادت ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

حسرت شهادت ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

دیشب تو جمع بعضى از رفقا صحبت از دلاوری هاى اقا مهدى بود ، به دوستان گفتم مهدى تو این دنیا نمیمونه ، دل کنده است و ارزو داره تو این مسیر شهید بشه ، امروز ساعت ١٠/۵ صبح حاج اقا مجتبى توسلى خبر شهادت اقا مهدى رو بهم داد ، اصلاً تعجب نکردم 
ادامه مطلب ...

آخرین نگاه ( خاطره شهید حسین اسکندرلو )

آخرین نگاه ( خاطره شهید حسین اسکندرلو )

وقتي از خونه رفت بيرون به من گفت: باباجون، حلالم كن.
دلم لرزيد، هيچ وقت موقع خداحافظي اين طوري صحبت نمي كرد. هميشه مي گفت: منو دعا كنين. ادامه مطلب ...

لباس شهادت ( از خاطرات شهید محمد مهدوی )

لباس شهادت ( از خاطرات شهید محمد مهدوی )

گفتم: محمد این لباس جدیدت خیلی بهت میاد گفت:  لباس شهادته !
گفتم:  زده به سرت! گفت: می زنه ایشالله ! ادامه مطلب ...

شاید این آخرین ماموریتم باشد ( خاطره آخرین دیدار با شهید حسین همدانی )

شاید این آخرین ماموریتم باشد ( خاطره آخرین دیدار با شهید حسین همدانی )

سردار همدانی نمونه واقعی یک انسان کامل به شمار می‌رفت و چه با دشمنانش و دوستانش بزرگمنشانه برخورد می‌کرد و اگر کسی اشتباه و خطایی می‌کرد سردار همدانی به راحتی از آن چشم می‌پوشید ادامه مطلب ...

ان شاالله توعمودی ومن افقی! ( از خاطرات شهید انتظاری )

ان شاالله توعمودی ومن افقی! ( از خاطرات شهید انتظاری )

سال اول ازدواجمان قول داده بود برای ایام عید نوروز حتما به یزد بیاید تا با هم باشیم.
قبل از عید امام خمینی (ره) از رزمندگان درخواست کردند که به علت کمبود نیرویی که در آن ایام با آن مواجه بودیم هرکس می تواند مرخصی نگیرد ودر جبهه بماند. ادامه مطلب ...

<12>
لوگوی سایت ابر و باد