شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

<12>
خانم زهرا(س) گفت: با بچه من چه كار داري؟

خانم زهرا(س) گفت: با بچه من چه كار داري؟

«يوسف جان ! دوستت دارم. هر جا مي خواهي بروي، برو! هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن! ولي بدان براي من پارتي بازي شده و اجدادم هوايم را دارند» ديگر طاقت نياوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات خبر پارتي ات را داشتم ادامه مطلب ...

به خدا و حضرت زهرا می سپارمتان (خاطره ای از شهید برونسی )

به خدا و حضرت زهرا می سپارمتان (خاطره ای از شهید برونسی )

اولين دفعه كه مي خواستم به جبهه بروم براي خداحافظي به خانه آمدم و ديدم كه خانمم حالت غش به او دست داده و خيلي وضع ناجوري داشت. مي گفت: بالاي سرش ايستادم تا بالاخره به هوش آمد.  ادامه مطلب ...

خدا لعنتت کند! (خاطره ای از شهید آوینی )

خدا لعنتت کند! (خاطره ای از شهید آوینی )

احتمالاً زمستان سال 68 بود كه در تالار انديشه فيلمي را نمايش دادند كه اجازه اكران از وزارت ارشاد نگرفته بود.
سالن پر بود از هنرمندان، فيلمسازان، نويسندگان و ... ادامه مطلب ...

یا فاطمه زهرا ( خاطره ای از شهید کاظمی )

یا فاطمه زهرا ( خاطره ای از شهید کاظمی )

ارادت خاصی به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) داشت .
به نام حضرت مجلس روضه زیاد می گرفت . چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی بی ساخت .
توی مجالس روضه ، هر بار ذکری از مصیبت های حضرت می شد... ادامه مطلب ...

قبری مانند مادر ( ازخاطرات شهید برونسی )

قبری مانند مادر ( ازخاطرات شهید برونسی )

مسر شهید برونسی می‌گوید:«از خواب پریدم، کسی داشت گریه می‌کرد چند لحظه‌ای درنگ کردم کم‌کم متوجه شدم صدا از راهرو می‌آید جایی که عبدالحسین خواب بود. رفتم داخل راهرو حدس زدم عبدالحسین بیدار است و دعا می خواند اما وقتی دیدم خواب است، دقت که کردم متوجه شدم با مادرش حرف می زند به "حضرت فاطمه زهرا (س) می‌گفت مادر، ادامه مطلب ...

وعده حق (خاطره ای از شهید حمیدمحمودی)

وعده حق (خاطره ای از شهید حمیدمحمودی)

یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران.چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود.خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم... ادامه مطلب ...

ما تو را دوست داریم ( از خاطرات شهید ابراهیم هادی )

ما تو را دوست داریم ( از خاطرات شهید ابراهیم هادی )

ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. آنها چیزهایی گفتند که
اوخیلی ناراحت شد. ابراهیم عصبانی شد و گفت:من مهم نیستم، ادامه مطلب ...

شب خواستگاری ( از خاطرات شهید علی  هاشمی )

شب خواستگاری ( از خاطرات شهید علی هاشمی )

شب خواستگاری مادرش گفت: که ما فردا شب برای صحبت های آخر می آئیم. فردا شب که شد ساعت 8 شب آمدند. حاج علی مثل شب قبل با لباس فرم سپاه از منطقه آمده بود و من با ایشان توی اتاقی نشستیم و با هم صححبت کردیم البته بیشتر او صحبت می کرد. خوب بخاطر دارم که گفت: هدف از ازدواج این است.. ادامه مطلب ...

دوتا آرزو تو زندگی داشت ( از خاطرات شهید حمزه علی احسانی )

دوتا آرزو تو زندگی داشت ( از خاطرات شهید حمزه علی احسانی )

همه زندگی اش با حضرت زهرا ' علیها السلام ' پیوند خورده بود.وقتی ازدواج کرد مهریه زنش شد ، مهریه حضرت زهرا ' علیها السلام ' دو تا آرزو توی زندگی داشت ادامه مطلب ...

مزار شهید( از خاطرات شهید تورجی زاده )

مزار شهید( از خاطرات شهید تورجی زاده )

به طرز عجیبی مشکلاتشان حل می ­شود! مخصوصاً اگر مشکل ازدواج باشد! این را خیلی از جوانهای اصفهانی می­ دانند. شما کافی است یک شب جمعه بیایی اینجا بسیاری از کسانی که با عنایت این شهید مشکل آنها حل شده حضور دارند. ادامه مطلب ...

سردار زهرایی ( از خاطرات شهید محمد اسلامی نسب )

سردار زهرایی ( از خاطرات شهید محمد اسلامی نسب )

عملیات کربلای 4 به اتمام رسیده بود. اطلاع یافتم که دشمن تعدادی از شهدا را در زیر خاک های گرم و سوزان شلمچه دفن کرده است. جمعی از اسرای عراقی را برای تفحص از جسد این عزیزان در منطقه نگه داشتیم. ... ادامه مطلب ...

روضه دو نفری ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

روضه دو نفری ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

من و شهید عبدالحمید اکرمی تازه به مقر شهید دست بالا در شیراز برای کارهای عقیدتی آمده بودیم. از اقبال خوبی که داشتیم در چادر فرمانده ساکن شدیم. دیری نپایید که زهد و تواضع و رفتار نیک فرمانده( یعنی سردار محمد اسلامی نسب)(3) ما را مجذوب شخصیت وی ساخت. انگار نه انگار که فرمانده است، خاکی و خودمانی بود در عین حال دوست داشتنی. ادامه مطلب ...

رمز یا فاطمه الزهرا(س) ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

رمز یا فاطمه الزهرا(س) ( از خاطرات شهید اسلامی نسب )

در يكي از عملياتها، چشمان محمد به شدت آسيب ديد و او به بيمارستان انتقال يافت. پس از معاينات دقيق و معالجات متعدد، پزشكان اظهار كردند كه چشمان او بينايي‌اش را از دست داده و كاري از كسي ساخته نيست. اين سخن غمي سنگين بر دل محمد نشاند. نه از آن جهت كه ديگر چيزي نمي‌بيند بلكه دوري از جبهه و بسيجيان غصه دارش كرده بود.... ادامه مطلب ...

سربندی که یک شهید انتخاب کرد ( خاطره ای از شهید شبستانی )

سربندی که یک شهید انتخاب کرد ( خاطره ای از شهید شبستانی )

چند ساعتي مانده به عمليات «والفجر4»، هوا به شدت سرد، ابرهاي سياه، نم نم بارون، هواي دل بچه ها را غمگين و لطيف کرده و هر کسي در فکر کاري است. يکي اسلحه اش را روغن کاري مي کنه، ... ادامه مطلب ...

حضرت زهرایی ( از خاطرات شهید کمال فاضلی)

حضرت زهرایی ( از خاطرات شهید کمال فاضلی)

عملیات محرم مجروح شد. طوری که دکترا ازش قطع امید کرده بودند .
حضرت فاطمه اومده بود به خوابش ، فرموده بود : «پسرم تو شفا گرفتی ، بلند شو. فقط باید قول بدهی که جبهه را ترک نکنی.» ادامه مطلب ...

مفقودالاثر ( از خاطرات شهید اسماعیل فرجوانی )

مفقودالاثر ( از خاطرات شهید اسماعیل فرجوانی )

همیشه می گفت : خوشا به حال کسانی که مفقودالاثر و مفقود الجسد هستند. هر شب جمعه حضرت زهرا (س ) خودش به دیدن آن ها می رود. بالای سرشان می نشیند، خوشا به حالشان که خانم را می بینند. آن وقت مادرها همه اش بی تابی می کنند که  ادامه مطلب ...

سلام مرا به حضرت زهرا برسان

سلام مرا به حضرت زهرا برسان

می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن...
حس عجیبی داشت،  انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست!
اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه... ادامه مطلب ...

باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

خیلی اصرارداشت که برود، یک روز آمد و گفت مادر جان شما پنج پسر داری  بالاخره باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی... ادامه مطلب ...

خانم! امانتی ‌تون رو بهتون برگردوندم( از خاطرات شهید همت )

خانم! امانتی ‌تون رو بهتون برگردوندم( از خاطرات شهید همت )

باردار بود. همسرش بهش گفت بيا نريم كربلا؛ ممكنه بچه از دست بره.كربلا رفتند، حالش بد شد و دكتر گفت بچه مرده!
  ادامه مطلب ...

رمز یا زهرا (س) ( از خاطرات شهید تورجی زاده )

رمز یا زهرا (س) ( از خاطرات شهید تورجی زاده )

رنگ از چهره ام پرید. برای چند لحظه به چهره ( برادر محب ) خیره شدم. خدا کند آنچه در ذهنم آمده درست نباشد ادامه مطلب ...

<12>
لوگوی سایت ابر و باد