شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب ارتباط با خدا

<12>
اشک های عاشقانه (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

اشک های عاشقانه (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!» ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید مصطفی چمران

وصیت نامه شهید مصطفی چمران

به خاطر عشق است که فداکاری می‌کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی‌اعتنایی می‌نگرم و ابعاد دیگری را می‌یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می‌بینم و زیبائی را می‌پرستم.
به خاطر عشق است که خدا را حس می‌کنم، او را می‌پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می‌کنم ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید یوسف شریف

زندگینامه شهید یوسف شریف

یوسف در دامان پاک مادر سیده اش رشد کرد . علاقه اش به انجام فرائض دینی در میان خانواده و دوستانش از او چهره ای
متفاوت از همسن و سالانش ساخته بود . نوجوانی اش با خیزش مردم علیه حکومت پهلوی مصادف بود . ادامه مطلب ...

عباس عشق دوم داشت (از خاطرات شهید بابایی)

عباس عشق دوم داشت (از خاطرات شهید بابایی)

شب رفتن به حج ، توی خانه كوچكمان ، آدم های زیادی برای خداحافظی و بدرقه جمع شده بودند. صد و چند نفری می شدند.
عباس صدایم كرد كه برویم آن طرف ، خانه سابقمان . از این خانه جدیدمان ، كه قبل از این كه خانه ما بشود موتورخانه پایگاه بود، تا آن یكی راه زیادی نبود . ادامه مطلب ...

وقت اختصاصی برای خدا ( خاطره ای از شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور )

وقت اختصاصی برای خدا ( خاطره ای از شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور )

گفتم:" با فرمانده تان کار دارم."
گفت:"الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند."
رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:"کیه؟" ادامه مطلب ...

وعده حق (خاطره ای از شهید حمیدمحمودی)

وعده حق (خاطره ای از شهید حمیدمحمودی)

یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران.چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود.خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم... ادامه مطلب ...

چشم های قشنگ ( از خاطرات شهید همت )

چشم های قشنگ ( از خاطرات شهید همت )

یه روز نگاه کردم تو چشمای حاج ابراهیم ، گفتم ابراهیم چشمات چقدر قشنگن ، گفتم چشمای تو خیلی زیبان و خدا چیزای زیبا رو برای ما نمی ذاره تو این دنیا برای خودش بر می داره مطمئنم حاجی تو وقتی شهید بشی سرت جدا می شه چشماتو خدا می بره.
.. ادامه مطلب ...

نزدیکی به خدا ( از خاطرات شهید وزوایی )

نزدیکی به خدا ( از خاطرات شهید وزوایی )

در ارديبهشت 1360طرح آزاد سازي ارتفاعات بازي دراز در دستور كار قرار مي گيرد . وزوائي نيز در تمام مراحل شناسائي اين حمله حضور مي يابد ودر آنجا رابطه صميمانه با خلبان شهيد شيرودي پيدا مي كند .در اين عمليات فرماندهي محور چپ به وزوايي واگذار مي شود ادامه مطلب ...

چندین دختر جوان ( از خاطرات شهید نیری )

چندین دختر جوان ( از خاطرات شهید نیری )

یه روز با رفقای محل وبچه های مسجد رفته بودیم دماوند. همه مشغول بازی بودند یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم … ادامه مطلب ...

نماز شبش قضا نشد ( از خاطرات شهید ماشاالله شیخی )

نماز شبش قضا نشد ( از خاطرات شهید ماشاالله شیخی )

يك شب هوا به شدت سرد بود . دماي هوا زير صفر بود ، آب لوله ها در اثر سرما يخ زده بود و امكان حمام كردن وجود نداشت .حتي حوضچه كنار آسايشگاه هم يخ بسته بود. ديدم هي به اين طرف و آن طرف مي رود .  ادامه مطلب ...

اشکهاش سرازیر بود ( از خاطرات شهید ماشاالله شیخی )

اشکهاش سرازیر بود ( از خاطرات شهید ماشاالله شیخی )

وقتي با خداي خودش چه در تنهايي و چه تو جمع راز و نياز مي كرد، اشكهاش هم سرازير مي شد ، خصوصاً در نمازهاي مغرب.وقتايي كه من كنارش بودم مي ديدم چطور گريه مي كنه و ... ادامه مطلب ...

وصیتنامه شهید ماشاالله شیخی

وصیتنامه شهید ماشاالله شیخی

به نام او که همه در محضر او هستیم و علاقه  به دنیا ودل بستن به مال و زن و فرزند ما را از این معنا غافل نموده است.
پروردگارا قبل از آنکه این روح زنگار گرفته مرا از کالبد خاکی ام خارج سازی... ادامه مطلب ...

داود در بین بچه هایم یک چیز دیگر بود

داود در بین بچه هایم یک چیز دیگر بود

شب‌ها هر از گاهی که بیدار می شدم می‌دیدم زمزمه‌ای از داخل اتاق داود به گوش می‌رسد وقتی در را آهسته باز می‌کردم می‌دیدم فرش را کنار زده روی خاک نشسته و گریه می‌کند، می‌گفتم .... ادامه مطلب ...

قنوت ( از خاطرات شهید شهبازی )

قنوت ( از خاطرات شهید شهبازی )

 بارش بی‌امان خمپاره‌ها تا نیمه شب ادامه داشت. ترکش‌های سرخ خواب را از همه گرفته بود. زیر پل (۱) تعدادی از افراد نشسته بودند، «همدانی» از زیر پل بیرون آمد، مات و حیران به روی پل نگاه کرد.  ادامه مطلب ...

انگشتر عقیق ( از خاطرات شهید علی ماهانی )

انگشتر عقیق ( از خاطرات شهید علی ماهانی )

علی آقا علاقه مند بود با صورت به سجده برود و همه کسانی که او را می دیدند همه سجده هایش به صورت بود و به شدت به نماز شب مقید بود ضمن اینکه کارهای خودش را به صورت معمولی وعادی انجام می داد و تا کسی با او دوست نمی شد نمی توانست.. ادامه مطلب ...

صحبت با زمین ( خاطره ای از شهید حسینعلی عالی )

صحبت با زمین ( خاطره ای از شهید حسینعلی عالی )

وقتی مجروح شد، فکر کردیم دیگر به جبهه بر‌نمی‌گردد. بهش گفتیم: «تو دیگر زخمی شده‌ای و وظیفه‌ی خودت را ادا کرده‌ای؛ این‌جا بمان. این‌جا هم کار هست. باید ... ادامه مطلب ...

اسمش محمود بود ( از خاطرات شهید محمود نوریان )

اسمش محمود بود ( از خاطرات شهید محمود نوریان )

اما می گفت : محمود شدن نیاز به عبدالله بودن داره .توی جبهه عبدالله صداش می کردند..
  ادامه مطلب ...

میخواهید خدا عاشق شما شود؟( از خاطرات شهید همت )

میخواهید خدا عاشق شما شود؟( از خاطرات شهید همت )

قلم می زنید برای خدا باشد گام بر می دارید برای خدا باشد 
  ادامه مطلب ...

کاغذ خواستگاری ( از خاطرات شهید سید علی حسینی )

کاغذ خواستگاری ( از خاطرات شهید سید علی حسینی )

هنوز آن کاغذ را دارم؛شرایطش را خلاصه،رویش نوشته بود و پایینش را امضا کرده بود.تمام جلسه خصوصی صحبت ما درباره ازدواج ختم شد به همان کاغذ؛مختصر و مفید.. ادامه مطلب ...

توصیه ای به شاگرد اهل سنت ( از خاطرات شهید کارگر برزی )

توصیه ای به شاگرد اهل سنت ( از خاطرات شهید کارگر برزی )

در این یادداشت کوتاه شهید رضاکارگربرزی به شاگرد اهل سنت خویش او را براساس دستور قران کریم توصیه به.. ادامه مطلب ...

<12>
لوگوی سایت ابر و باد