شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب

شهید غایب ( شهید محمد  ابراهیم توفیقیان )

شهید غایب ( شهید محمد ابراهیم توفیقیان )

آزمون ورودی دوره های کارشناسی ارشد ناپیوسته سال 1395 برای پذیرش دانشجو در 143 کد رشته امتحانی و در 6 گروه آموزشی برگزار شد.. ادامه مطلب ...

چای شهادت ( از خاطرات شهید امین کریمی )

چای شهادت ( از خاطرات شهید امین کریمی )

سرش پائین بود و کار خودش را می کرد تو همه چی خبره بود یادمه روزی چای ریخت که بخوریم به شوخی گفتم چای شهادته دیگه؟ ادامه مطلب ...

چادر عربی ( از خاطرات شهید اسماعیل حیدری )

چادر عربی ( از خاطرات شهید اسماعیل حیدری )

وقتی به مقام راس الحسین(ع) رسیدیم،نزدیکتر آمد و به من گفت:«خانم، وقتی در خیابان ها قدم می زنید آهسته صحبت کنید، چون تکفیری ها برای سر زنان ایرانی جایزه گذاشته اند ادامه مطلب ...

چله نشینی ( از خاطرات شهید قدیر سرلک )

چله نشینی ( از خاطرات شهید قدیر سرلک )

یک روز زنگ زد گفت: با تعدادی دوستان بسیجی و با صفا که مشتاق شهادت هستند در یک جلسه خودمانی که چله زیارت عاشورا است به نیت شهادت گرفته‌ایم. ادامه مطلب ...

نذر زیارت عاشورا ( از خاطرات شهید قدیر سرلک )

نذر زیارت عاشورا ( از خاطرات شهید قدیر سرلک )

شهادتش به نذری که دو سال پیش با رفقایش کردند برمی‌گردد؛ یک هیئت، زیارت عاشورا برپا کردند و فقط از اهل بیت (علیهم السلام) شهادت را طلب می‌کرد. ادامه مطلب ...

نگاه خدا ( از خاطرات شهید عبدالحمید  دیالمه )

نگاه خدا ( از خاطرات شهید عبدالحمید دیالمه )

خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو انقدر سرت پایینه نگاهم نمی ندازی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک ومتعصبی و اثر حرفات کم شه.. ادامه مطلب ...

بایکوت! ( از خاطرات شهید جهان آرا )

بایکوت! ( از خاطرات شهید جهان آرا )

سر کلاس جواب معلمش را نمی داد.می گفت: «تا حجاب نداشته باشی ما صحبتی با هم نداریم» ادامه مطلب ...

نبـــاید بی تفاوت باشیم ( از خاطرات شهید زین الدین )

نبـــاید بی تفاوت باشیم ( از خاطرات شهید زین الدین )

وضعیت حجاب زنان سوریه ناراحتش کرده بود.نمیتوانست ببیند یک کشور اسلامی به چنین روزی افتاده باشد.
  ادامه مطلب ...

چشم هایش..( از خاطرات شهید ردانی پور )

چشم هایش..( از خاطرات شهید ردانی پور )

خانم معلم آمد سراغش .دستش را انداخت زیر چانه اش که « سرت را بالا بگیر ببینم» چشم هایش را بست . سرش را بالا آورد.. ادامه مطلب ...

به همه لبخند بزنین ( از خاطرات شهید میثمی )

به همه لبخند بزنین ( از خاطرات شهید میثمی )

بی‌لبخند نمی‌دیدیش.به دیگران هم می‌گفت «از صبح كه بیدار می‌شین، به همه لب‌خند بزنین.

  ادامه مطلب ...

شرط ازدواج ( از خاطرات شهید احمدی روشن )

شرط ازدواج ( از خاطرات شهید احمدی روشن )

یکی از دوستان نقل می‌کرد که شرط ازدواج مصطفی با همسرش این بوده که اگر یک روز ازدواج کردیم و من خواستم... ادامه مطلب ...

وقت نماز ( از خاطرات شهید بروجردی )

وقت نماز ( از خاطرات شهید بروجردی )

از ارومیه می آمدیم سمت مهاباد، یک هو گفت بزن بغل.گفتم: چی شده؟

  ادامه مطلب ...

پای ضریح ( از خاطرات شهید محمدعلی نیکنامی )

پای ضریح ( از خاطرات شهید محمدعلی نیکنامی )

محمدعلی وصیت کرده بود: "وقتی پیکرش را برای طواف به حرم می برند مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند". به خدام که گفتیم قبول نکردند و گفتند.. ادامه مطلب ...

بسکتبال ( از خاطرات شهید بیضایی )

بسکتبال ( از خاطرات شهید بیضایی )

به محض تمام شدن نماز، شکیل اونیل را سوار ماشین کنند و سریع برگردانند تا به مسابقه برسد. هر طوری بود محمودرضا آنروز.. ادامه مطلب ...

نماز شکر ( پیام همسر شهید محمد بلباسی )

نماز شکر ( پیام همسر شهید محمد بلباسی )

بعد از شنیدن خبر شهادت محمد، نماز شکر خواندم.
جان من و همسر و فرزندانم فدای یک لحظه ظهر عاشورای حضرت زینب (س)
  ادامه مطلب ...

شهادتت مبارک (دلنوشته دختر شهید محمد بلباسی )

شهادتت مبارک (دلنوشته دختر شهید محمد بلباسی )

باباجون! همه می‌دانند مفقودالجسد شده‌ای، اما مامان صبور و قهرمانم تو گوشم همش می‌گه "‌یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور" و امیدوارم .. ادامه مطلب ...

موی سر ( از خاطرات شهید سید جواد اسدی )

موی سر ( از خاطرات شهید سید جواد اسدی )

شهادت لیاقت می خواهد سید از کوچکی دوست داست مثل داداشش شهید بشه..
  ادامه مطلب ...

لباس سفید ( واکنش فرزند شهید رحیم کابلی  )

لباس سفید ( واکنش فرزند شهید رحیم کابلی )

من با دیدن شما خلع سلاح شدم شما با پوشیدن این لباس سفید توی دهان دشمن زدیدآمدم تسلیت بگویم و آرامش دهم ولی... ادامه مطلب ...

پاسخ امام(ره) به نامه ی رمزی یک اسیر

پاسخ امام(ره) به نامه ی رمزی یک اسیر

نظر به اینکه پسر این جانب مدت ۸ ماه است که در قید اسارت صدامیان کافر می باشد، اخیراً در نامه اش نوشته است که خیلی دلم برای پدربزرگم حاج آقا موسوی تنگ شده است.... ادامه مطلب ...

ساخت موکب ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

ساخت موکب ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت سجاد پایه ای؟ گفتم بسم الله مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه روز عاشورا محمد رو دیدم.. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد