شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب

کیسه برنج ( از خاطرات شهید اسماعیل دقایقی )

کیسه برنج ( از خاطرات شهید اسماعیل دقایقی )

ازاو خواستم با خودرو سپاه برود که نپذیرفت.گفتم:حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد گفت اگر خواستی همین طور پیاده میروم وگرنه نمی روم.. ادامه مطلب ...

حزب الله ( از جملات قصار شهید آوینی )

حزب الله ( از جملات قصار شهید آوینی )

حزب الله هرچند وطن خویش را دوست می دارداما از تعلقات جغرافیایی آزاد است وبرای... ادامه مطلب ...

پنچرگیری عراقی

پنچرگیری عراقی

راننده آمبولانس بودم در خط حلبچه، یك روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم. دست بر قضا یكی از لاستیكها پنچر شد... ادامه مطلب ...

راز جهان

راز جهان

و در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمی شود. ادامه مطلب ...

وصیتنامه شهید علیرضا بلباسی

وصیتنامه شهید علیرضا بلباسی

سلام و صلوات خدا بر ملائكه الله و جميع خلق الله از جن و انس ،نثار خاندان عصمت و طهارت و واسطه فيض بين ارض و سماء و ما فيهن يعني محمد و آل محمد (ص) باد.... ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید علیرضا بلباسی

زندگینامه شهید علیرضا بلباسی

علی رضا بلباسی" در سال 1332 در روستای" آسور"در" فيروزکوه" به دنيا آمد. دوره ابتدايی را در شهرستان" فريدونکنار" گذراند و آن را با موفقيت پشت سر گذاشت. ادامه مطلب ...

گوشه ای از زندگی شهید عماد مغنیه (حاج رضوان)

گوشه ای از زندگی شهید عماد مغنیه (حاج رضوان)

عماد حسن مغنيه در سال 1341 شمسي در روستاي «عربصاليم» از توابع شهر نبطيه در استان صور در جنوب لبنان، ديده به جهان گشود. مغنيه که در خانواده‌اي پنج نفره متشکل از پدر، مادر و دو برادرش به نام‌هاي «جهاد» و «فواد» مي‌زيست، تحصيلات عالي خود را در دانشگاه آمريکايي بيروت ادامه داد ادامه مطلب ...

زیارت امام رضا (شهید عماد مغنیه)

زیارت امام رضا (شهید عماد مغنیه)

ایران که می‌آمد سعی می‌کرد حتماُ به زیارت امام رضا‌(ع) مشرف شود و اغلب، فرصت زیارت حضرت معصومه(س) را هم از دست نمی‌داد. ادامه مطلب ...

آخر هم خانه شان را یاد نگرفتم (  از خاطرات شهید حاج رضوان )

آخر هم خانه شان را یاد نگرفتم ( از خاطرات شهید حاج رضوان )

ماهواره‌های جاسوسی رژیم صهیونیستی و هواپیماهای بدون سرنشین Mk، بیست و چهار ساعته در حال گشت‌زنی در آسمان بیروت هستند و هر گونه جابجایی و فعالیت را زیر نظر دارند. ادامه مطلب ...

ایده حاج رضوان (شهید عماد مغنیه)

ایده حاج رضوان (شهید عماد مغنیه)

حاج عماد، فرمانده دو پیروزی ارزشمند و تاریخی حزب‌الله یعنی جنگ سال 2000 که منجر به خروج رژیم صهیونیستی از لبنان شد و نیز جنگ 33 روزه در سال 2006 بود. آموزش‌های او مبتنی بر این ایده بود.... ادامه مطلب ...

عملیات دوباره لغو شد ( از خاطرات حاج رضوان)

عملیات دوباره لغو شد ( از خاطرات حاج رضوان)

این بار دیگر مطمئن بودند تلاش‌هایشان جواب داده و عماد مغنیه را یافته‌اند آنهم در یک کشتی پاکستانی در دوحه قطر..... ادامه مطلب ...

ال ان بی ( از خاطرات شهید سید مجتبی حسینی )

ال ان بی ( از خاطرات شهید سید مجتبی حسینی )

یه هفته ای بود علافش بودم بیاد دیش اتاق رو درست کنه بتونیم کانالهای ایران رو بگیریم نیومد که نیومد سید هم دلش به حال پای افلیج من که رو تخت افتاده بودم سوخت و رفت.. ادامه مطلب ...

نماز جمعه ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

نماز جمعه ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

یک روز می­‌خواست برود نماز جمعه، وقتی خواست بند کتانی­‌اش را ببندد، رفتم روبروی پله جلویش را گرفتم، پرسیدم:«کجا»؟ گفت می‌روم نماز جمعه. گفتم نماز جمعه‌ی تو،.. ادامه مطلب ...

نظم ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

نظم ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

بسیار کمک حال من بود طوری که وقتی مهمان می‌آمد لذت می­‌بردم از اینکه همه چیز یکدست و سفره منظم چیده شده. خودش غذا نمی­­‌خورد تا مهمان‌ها غذایشان تمام شود.. ادامه مطلب ...

چهارشنبه سوری ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

چهارشنبه سوری ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

بچه­‌ها هم برای اینکه اذیتش کنند بطری نوشابه پر از بنزین را خالی می‌کنند روی محمد و لباسش آتش می­‌گیرد. بر اثر آن اتفاق پایش به شدت سوخت و با زحمت در بیمارستان مداوا شد.. ادامه مطلب ...

مطالعه کتاب ( از خاطرات شهید بیضایی )

مطالعه کتاب ( از خاطرات شهید بیضایی )

«کوچه نقاش‌ها» را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخوانده‌ام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود. به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت. . ادامه مطلب ...

چرا عبدالله  به سوریه رفت؟ ( از خاطرات شهید باقری )

چرا عبدالله به سوریه رفت؟ ( از خاطرات شهید باقری )

به‌خاطر اوضاع جنگ حرمش زیاد زائر ندارد، خدا ان‌شاءالله کمک کند که زودتر داعشی‌ها و تکفیری‌ها نابود شوند و سوریه آزاد شود و خانم حضرت زینب(س) هم تنها نباشد». وقتی می‌رفت، می‌گفت:.. ادامه مطلب ...

خواستگاری ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

خواستگاری ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

وضوع آقا عبدالله که پیش آمد قرار شد بیایند منزل. البته شهید باقری هم نمی خواست به این زودی ازدواج کند اما به دلیل شرایط کاری اش باید متأهل می‌شد و این باعث شد .. ادامه مطلب ...

تفاوت قد نظر پدرم را جلب کرد ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

تفاوت قد نظر پدرم را جلب کرد ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

هیکلی نبود ولی قدش خیلی بلند بود و چون ما کنار هم نیاستاده بودیم این موضوع نظر کسی را جلب نکرد اما در جلسه بعد یعنی روز بله برون پدرم وقتی ما را کنار هم دید با خنده گفت: ادامه مطلب ...

از این موضوع اصلا ناراحت نبودم ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

از این موضوع اصلا ناراحت نبودم ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

می گفت بهتر است تنها نروم. این سخت گیری شدید او را می گذاشتم روی حساب علاقه اش. اگر هم خودش سر کار بود به برادرهایش سفارش می کرد من را تا خانه مادرم که یک چهار راه فاصله داشت ببرند. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد