شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات ایثارگران ( شهدا - مفقود الاثرها - اسرا )

اول ببین جنبه داری یا نه؟ ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

اول ببین جنبه داری یا نه؟ ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

​یه گوشی پیشرفته داشتیم اما استفاده نمی کردیم. می گفت اینها زمینه فساد داره و کافیه یک لحظه پات بلغزه بری جاهایی که نباید. ادامه مطلب ...

صاحب خانه‌ام نیست ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

صاحب خانه‌ام نیست ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

​نمی توانم بگویم از اینکه رضایت دادم به رفتنش پشیمانم اما خیلی دلتنگ می شوم به خصوص غروب ها خیلی  ادامه مطلب ...

زبان گول زدن من را بلد بود ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

زبان گول زدن من را بلد بود ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

روزی که خبر شهادتش پخش شده بود من هنوز نمی دانستم. در خانه مشغول تدارک مراسم فردا بودم. همان مراسمی که نذر برگشتنش کرده بودم. ادامه مطلب ...

آخرین خداحافظی ( از خاطرات شهید محمد حسین  میر دوستی )

آخرین خداحافظی ( از خاطرات شهید محمد حسین میر دوستی )

این لحظه ها در تاریخ ماندگار است خداحافظی پدر با فرزندش خداحافظی فرزند با پدرش فرزندی که دیگر فقط باید از پدر یک اسم و یک عکس به  خاطر داشته باشد ادامه مطلب ...

سیزدهمین روز حضور ( از خاطرات شهید سید احسان حاجی حاتملو )

سیزدهمین روز حضور ( از خاطرات شهید سید احسان حاجی حاتملو )

مراسم عقدمان را در جوار مزار شهدای گمنام برگزار کردیم و نام فرزندمان را احسان قبل از تولد فرزندش انتخاب کرد  ادامه مطلب ...

دفاع از حرم ( از خاطرات شهید سید احسان حاجی حاتملو )

دفاع از حرم ( از خاطرات شهید سید احسان حاجی حاتملو )

سیداحسان از کودکی پاک‎طینت و مهربان بود و علاقه وافری به راز و نیاز با خدا و نماز خواندن داشت ‎ ادامه مطلب ...

خانواده خوب ( از خاطرات شهید سید مصطفی موسوی )

خانواده خوب ( از خاطرات شهید سید مصطفی موسوی )

​با پدرش که حرف میزد معلوم بود چندباری خطر از بیخ گوشش رد شده. به شوخی چندباری حرف از شهادت زده بود اما بار آخر می گفت دعا کنید اینبار شهید شوم.  ادامه مطلب ...

آخرین صحبتهای شهید با فرزندش پشت بی سیم ( از خاطرات شهید عباسعلی علیزاده )

آخرین صحبتهای شهید با فرزندش پشت بی سیم ( از خاطرات شهید عباسعلی علیزاده )


سینا سینا عباس
وداع جانسوز شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده اهل جویبار مازندران با فرزندانش از خط مقدم عملیات در سوریه ، ادامه مطلب ...

خادمی ( از خاطرات شهید محمدرضا دهقان )

خادمی ( از خاطرات شهید محمدرضا دهقان )

مسئولمان دائما به من و محمدرضا تذکر میداد که کمتر شیطنت کنیم. یادم هست که یک بار آن برادر مسئول عصبانی شد و سرمان داد زد ادامه مطلب ...

انگشتر فیروزه ( از خاطرات شهید میردوستی )

انگشتر فیروزه ( از خاطرات شهید میردوستی )

​در روز آخر که این شهید بزرگوار و همرزمانش سوار اتوبوس شدند و ما خواستیم با آن ها خداحافظی کنیم، با لبانی خندان و بشاش بودند که حالات «حبیب ابن مظاهر» در شب عاشورا را برایمان تداعی کردند ادامه مطلب ...

اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

.  باورش برام سخت بود وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم و گفت:  نمی خوای برای آخرین بار  خوب تماشام کنی؟ ادامه مطلب ...

موشک ضد تانگ ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

موشک ضد تانگ ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است. ادامه مطلب ...

دندان شیری ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

دندان شیری ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

در را که باز کردم، دیدم حامد سر و رویش خونیست و گریه می کند. به قدری سرش را به نرده ها زده بود که تمام دندان های جلو شکسته بود.  ادامه مطلب ...

شستن دیگ ها ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

شستن دیگ ها ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... ادامه مطلب ...

شوخ طبع ( از خاطرات شهید محمد اینالو )

شوخ طبع ( از خاطرات شهید محمد اینالو )

نماز خوندن رو خیلی دوست داشت ، نماز رو اول وقت میخواندند به حلال و حرام بودن مالش خیلی اهمیت میداند ، به پدر و مادر پدربزرگ و مادر بزرگ احترام خاصی قائل بودند  ادامه مطلب ...

من تا شهید نشم بر نمی گردم ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

من تا شهید نشم بر نمی گردم ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

​تو سوریه که بودیم چند باری دیدمش، خیلی روحیه خوب و پرنشاطی داشت، یبار دیدم که تو حرم حضرت رقیه به زائرا چایی می ریزه رفتم کنارش، هم صحبت شدیم، گفت.. ادامه مطلب ...

موضوع انشاء( از خاطرات شهید مهدی حیدری )

موضوع انشاء( از خاطرات شهید مهدی حیدری )

من می خواهم در آینده شهیــد بشوم. برای این که...."معلم که خنــــده اش گرفته بود ، پریـــد وسط حرف محمد مهدی و گفت : "
  ادامه مطلب ...

حاجی اومدن ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

حاجی اومدن ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

سید"ابراهیم" میگفت:یه روز که "حاجی" اومده بودن مقر "مهدی" خواب بود بیدارش کردم گفتم: ادامه مطلب ...

 رفتی آنطرف، اس ام اس بده! ( از خاطرات شهید بیضایی )

رفتی آنطرف، اس ام اس بده! ( از خاطرات شهید بیضایی )

دلم خالی شد از اینکه گفت دارد می‌رود. این دو سه بار اخیری که رفت، لحنش موقع خداحافظی بوی رفتن میداد. بغضم گرفت. گفتم: کی بر می‌گردی؟   ادامه مطلب ...

چرا شهید نمیشین ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

چرا شهید نمیشین ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

یه روز جلو حرم بی بی جان یکی از رزمندها به طعنه گفت:داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر میخوره و شهید نمیشین؟ ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد