شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

من عروسک نمی خواهم ( از خاطرات شهید حمید باکری)

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
من عروسک نمی خواهم ( از خاطرات شهید حمید باکری)
همسر حمید در حال جمع کردن لباس ها بود .

حمید متوجه او شد . پرسید : این لباسها مال توست ؟

کدام لباس ها را می گفت ، این چند دست لباس که سالها همراه او بوده و فقط چند تای آنها را تازه خریده بود .

آره همه اش مال منه چطوره ؟

تو که از همه ی اینها استفاده نمی کنی ؟

نه ! خب هر لباس جای خودش به درد می خورد ، همیشه که یک جور نمی شود لباس پوشید تنوع هم لازمه .

به نظر من یکی دو دست کافیه . خودتو با اینها مشغول نکن . آنها را بده به زلزله زده ها . من می خواهم یک همفکر ، یک دوست ، یک مبارز همراه من باشد ، نه خدای نکرده یک عروسک!

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد