شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب حجاب

<12>
مقنعه ( خاطره ای از شهید حمید باکری )

مقنعه ( خاطره ای از شهید حمید باکری )

به من می‌گفت« فاطمه ! این چیه که زن‌ها می‌پوشند ؟ »
می‌گفتم « مقنعه را می‌گویی ؟ »
می‌گفت : « نمی‌دانم اسمش چیه ادامه مطلب ...

وصیتنامه شهید محمد حسین خرازی

وصیتنامه شهید محمد حسین خرازی

 ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم كلامی‌ و دعایی جز این نباید داشته باشیم: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.» ادامه مطلب ...

حجاب (خاطره ای از شهید محمد منتظرالقائم )

حجاب (خاطره ای از شهید محمد منتظرالقائم )

می دانست از ساواکی ها می باشند و می خواهند براش پرونده سازی کنند. از او پرسیده بودند نظرت در مورد حجاب چیه؟ گفته بود: من کە نظری ندارم باید از روحانیت پرسید! من فقط یه حدیث بلدم... ادامه مطلب ...

پسته کیلویی چند؟ (خاطره ای از شهید محمود کاوه )

پسته کیلویی چند؟ (خاطره ای از شهید محمود کاوه )

زن کە وارد مغازه شد چهره ی محمود در هم رفت. سرش را انداخت زیر، لبش داشت زیر دندانش هایش پاره می شد. هرچه زن می پرسید پسته کیلویی چند؟ جواب نمی داد. آخرش هم گفت... ادامه مطلب ...

اولین وصیت نامه   شهید عباس بابایی

اولین وصیت نامه شهید عباس بابایی

ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه. ادامه مطلب ...

چادر ( از خاطرات شهید رجایی )

چادر ( از خاطرات شهید رجایی )

آمده بود مهمانی سر سفره هم نشسته بود اما دست به غذا نمی زد زن دایی پرسید : محمدعلی!مگر گرسنه نیستی؟ همانطورکه سرش پایین بود جواب داد: میتوانم خواهشی از شما بکنم !؟ ادامه مطلب ...

فرار از زن بی حجاب ( از خاطرات شهید برونسی )

فرار از زن بی حجاب ( از خاطرات شهید برونسی )

بعد از تمام دوره آموزشی ، هنوز کار تقسیم ، شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد ما بین بچه ها و به قیافه ها به دقت نگاه  می کرد و دو سه نفر من جمله من را انتخاب کرد و به بیرون صف برد.
من قد بلندی داشتم و به قول بچه ها: هیکل ورزیده و در عوض ، قیافه روستایی و مظلومی داشتم. ما را عقب یک جیپ سوار کردند همراه یک استوار و رفتیم بیرجند . ادامه مطلب ...

بی حجابی ( از خاطرات شهید ردانی پور )

بی حجابی ( از خاطرات شهید ردانی پور )

معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین. خانم معلم آمد سراغش.دستش را انداخت زیر چانه اش كه «سرت را بالا بگیر ببینم.» چشم هایش را بست  سرش را بالا آورد.  از كلاس زد بیرون . تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نكرده ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید مصطفی ردانی پور

وصیت نامه شهید مصطفی ردانی پور

سپاس خداوندي را که انور جلال او از افق عقول بندگانش تابان است. و خواسته اش از زبان گوياي
کتاب و سنت نمايان. خدايي که دوستان خد را از دلبستگي به دنياي فريب کار رهانيد و به شادي
هاي گوناتگونشان رساند. ادامه مطلب ...

وصیتنامه شهید حبیب الله افتخاریان

وصیتنامه شهید حبیب الله افتخاریان

با سلام ودرود فراوان خدمت مهدی موعود (عج) و نایب بر حقش امام خمینی و با درود به امت شهیدپرورمان و با سلام ودرود به پدر و مادر ایثارگر و مهربانم، وصیت می کنم که... ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید علی اصغر خنکدار

وصیت نامه شهید علی اصغر خنکدار

خدایا، معبودا، بار الها به تقصیر خویش اعتراف کرده‌ایم و این بار نیز می‌گویم و می‌نویسم که انسانی گناهکارم و هیچ راهی برای خود نمی‌بینم و تنها روزنه امیدم به تو است و خدایا فقط تو را می‌پرستم و از تو یاری می‌جویم. خدایا بنده‌ای حقیر و ضعیفم و تحمل آتش‌هایی را که تجسم اعمال خلاف من می‌باشد را ندارم. دستم را بگیر و مرا در این امتحان الهی موفق و قلم عفو بر جرایم بکش.
الهی به حق هشت و چارت زمان بگذر شتر دیدی ندیدی ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید مصطفی (کمیل)صفری تبار

وصیت نامه شهید مصطفی (کمیل)صفری تبار

شنیده بودم که فرمانده های ما گفتند دست پدر ومادر را باید بوسید ومن هم چند بار قصد چنین کاری را داشتم که یک بار به شوخی توانستم دست پدرم را ببوسم البته پدرم اجازه نمی داد که دستش را ببوسم وبالاخره با چند ترفند پاسداری توانستم به مقصود خود برسم ادامه مطلب ...

کار ثواب ( از خاطرات شهید کشوری )

کار ثواب ( از خاطرات شهید کشوری )

من با احمد، همدوره و هم پرواز بودم. از سال ۱۳۵۳ در مركز پياده شيراز، دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مى كرديم و در همان روز ها كه در خدمت ايشان بودم، مسائل عقيدتى را رعايت مى كرد. از نماز و روزه و فلسفه دين، خيلى حرف مى زديم.   ادامه مطلب ...

کاش میشد منهم با تو به جبهه بیایم

کاش میشد منهم با تو به جبهه بیایم

آمده بود مرخصی.  داشتیم درباره منطقه حرف میزدیم.  لابه لای صحبت گفتم :کاش میشد من هم به همراهت به جبهه بیایم! ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید مهدی صابری

وصیت نامه شهید مهدی صابری

روسیاهم. روسیاهم که با 25 سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم. ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید امیر لطفی

وصیت نامه شهید امیر لطفی

با خواهش و التماس از شما می‌خواهم که این شادمانی را با پوشیدن لباس سیاه ، غمگین و خراب نکنید زیرا لباس سیاه مختص ارباب بی کفن هست و بس و غم مخصوص حضرت زینب (س) و خواهش آخر اینکه .. ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید محمد کامران

وصیت نامه شهید محمد کامران

پدر و مادرم؛ همسر عزیزم؛ برادران و خواهرم؛ هرچه از خداوند می‌خواهید فقط از باب نماز اول وقت وارد شوید. ادامه مطلب ...

شرط ازدواج ( از خاطرات شهید ناصر مسلمی سواری )

شرط ازدواج ( از خاطرات شهید ناصر مسلمی سواری )

در اولین جلسه‌ای که با هم صحبت کردیم؛ بی‌مقدمه دو شرط برای ازدواجمان مطرح کرد؛ ادامه مطلب ...

اولین دیدار ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی  )

اولین دیدار ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

سال 85 که رفتیم عقد کنیم یک دستخطی نوشت و خواست آن را امضا کنم. داخل کاغذ نوشته بود دلم نمی‌خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند. من هم امضا کردم. ادامه مطلب ...

آخرین صحبتهای شهید با فرزندش پشت بی سیم ( از خاطرات شهید عباسعلی علیزاده )

آخرین صحبتهای شهید با فرزندش پشت بی سیم ( از خاطرات شهید عباسعلی علیزاده )


سینا سینا عباس
وداع جانسوز شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده اهل جویبار مازندران با فرزندانش از خط مقدم عملیات در سوریه ، ادامه مطلب ...

<12>
لوگوی سایت ابر و باد