شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شهدا ( شهدای مدافع حرم - شهدای هسته ای - شهدای مقاومت - آتش نشانان شهید - شهدای مدافع امنیت )

خرج توپ را ریخت توی منقل ( از خاطرات شهید حسین مشتاقی )

خرج توپ را ریخت توی منقل ( از خاطرات شهید حسین مشتاقی )

چند دقیقه ای دور منقل نشسته بودیم که از توی مشت اش چیزی را به سرعت ریخت توی منقل و بلا فاصله دور شد. آتش الو گرفته بود، همه ما افتادیم دنبال حسین که حسابی حالش را جا بیاوریم.. ادامه مطلب ...

بی خیال شو برادر ( از خاطرات شهید حسین مشتاقی )

بی خیال شو برادر ( از خاطرات شهید حسین مشتاقی )

چرا در اتاق را باز گذاشتی؟ بچه ها سرما می خورند. رو کرد به من و با خنده خاص خودش گفت: نه داداش! دیشب با این بچه ها کُری داشتیم. شب وقت خواب دیدم آب معدنی های ما نیست.. ادامه مطلب ...

شیطنت دوران تحصیل  ( از خاطرات شهید محمدرضا دهقان امیری )

شیطنت دوران تحصیل ( از خاطرات شهید محمدرضا دهقان امیری )

با تمام این ها، اساتیدش واسش قابل احترام بودند و دوستشون داشت.و به خاطر تنبیه ها و جریمه ها کینه و دلخوری واسش به وجود نمیومد.. ادامه مطلب ...

عکس یادگاری ( از خاطرات شهید نادر حمید )

عکس یادگاری ( از خاطرات شهید نادر حمید )

خلاصه اون روزخیلی خوشحال بودن . گفت بایدعکس بگیرم بابچه هام من دیگه خانواده ام  تکمیل شده یه پسر ویه دختر.. ادامه مطلب ...

شیعه‌های لبنان بهترند یا عراق؟ ( از خاطرات شهید بیضایی )

شیعه‌های لبنان بهترند یا عراق؟ ( از خاطرات شهید بیضایی )

محمودرضا از شیعیان کشورهای لبنان، عراق، سوریه، یمن و… رفیق داشت و گاهی در موردشان چیزهایی می‌گفت. یکبار پرسیدم: در میان مدافعان حرم، شیعه‌های لبنان بهترند یا عراق؟ گفت: ادامه مطلب ...

دیدار آخر ( از خاطرات شهید محمدناظری )

دیدار آخر ( از خاطرات شهید محمدناظری )

دفعه آخری که داشتم از پیش حاجی برمیگشتم،اومد جلوی پله های ساختمان فرماندهی و محكم بغلم کرد، زد پشتم وگفت:  ادامه مطلب ...

فرمانده ( از خاطرات شهید محمد ناظری )

فرمانده ( از خاطرات شهید محمد ناظری )

امسالـ عیـد قـرار بـود قـسمتـ آخـر "فـرمانـده" را،بـسازیـم. هـمـه آمـاده بودیـم،کلـاه مـاهـی گـیری،را کـمی کـج،روی سـرم گـذاشـتـه بـودم حاج محمد دیدم . گـفـت.. 

  ادامه مطلب ...

انتخابات شورای رهبری (  از خاطرات شهید حاج رضوان )

انتخابات شورای رهبری ( از خاطرات شهید حاج رضوان )

با آنکه معاون جهادی حزب الله محسوب می‌شد اما اصلا علاقه‌ای به کسب مدارج سیاسی در حزب الله نداشت و عضو شورای رهبری هم نبود. بعد از سال ها و اصرارهای مکرر سید حسن .... ادامه مطلب ...

آقای مترجم ( از خاطرات شهید حاج رضوان )

آقای مترجم ( از خاطرات شهید حاج رضوان )

همه جا بود و هیچ‌جا نبود. مثل ماهی‌ای بود که در دست نمی‌آید. هر جا که می‌خواست حضور پیدا می‌کرد بدون آن‌که کسی پی به حضورش ببرد یا او را بشناسد. زبان انگلیسی، فرانسه و فارسی را به خوبی عربی بلد بود و صحبت می‌کرد.... ادامه مطلب ...

درجه تشویقی ( از خاطرات شهید محمود رادمهر )

درجه تشویقی ( از خاطرات شهید محمود رادمهر )

اگر برای کل بچه های لشگر تشویقی داده اید قبول میکنم اگر نه آن را نمی خواهم. ادامه مطلب ...

کیسه برنج ( از خاطرات شهید اسماعیل دقایقی )

کیسه برنج ( از خاطرات شهید اسماعیل دقایقی )

ازاو خواستم با خودرو سپاه برود که نپذیرفت.گفتم:حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد گفت اگر خواستی همین طور پیاده میروم وگرنه نمی روم.. ادامه مطلب ...

آخر هم خانه شان را یاد نگرفتم (  از خاطرات شهید حاج رضوان )

آخر هم خانه شان را یاد نگرفتم ( از خاطرات شهید حاج رضوان )

ماهواره‌های جاسوسی رژیم صهیونیستی و هواپیماهای بدون سرنشین Mk، بیست و چهار ساعته در حال گشت‌زنی در آسمان بیروت هستند و هر گونه جابجایی و فعالیت را زیر نظر دارند. ادامه مطلب ...

ایده حاج رضوان (شهید عماد مغنیه)

ایده حاج رضوان (شهید عماد مغنیه)

حاج عماد، فرمانده دو پیروزی ارزشمند و تاریخی حزب‌الله یعنی جنگ سال 2000 که منجر به خروج رژیم صهیونیستی از لبنان شد و نیز جنگ 33 روزه در سال 2006 بود. آموزش‌های او مبتنی بر این ایده بود.... ادامه مطلب ...

عملیات دوباره لغو شد ( از خاطرات حاج رضوان)

عملیات دوباره لغو شد ( از خاطرات حاج رضوان)

این بار دیگر مطمئن بودند تلاش‌هایشان جواب داده و عماد مغنیه را یافته‌اند آنهم در یک کشتی پاکستانی در دوحه قطر..... ادامه مطلب ...

ال ان بی ( از خاطرات شهید سید مجتبی حسینی )

ال ان بی ( از خاطرات شهید سید مجتبی حسینی )

یه هفته ای بود علافش بودم بیاد دیش اتاق رو درست کنه بتونیم کانالهای ایران رو بگیریم نیومد که نیومد سید هم دلش به حال پای افلیج من که رو تخت افتاده بودم سوخت و رفت.. ادامه مطلب ...

نماز جمعه ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

نماز جمعه ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

یک روز می­‌خواست برود نماز جمعه، وقتی خواست بند کتانی­‌اش را ببندد، رفتم روبروی پله جلویش را گرفتم، پرسیدم:«کجا»؟ گفت می‌روم نماز جمعه. گفتم نماز جمعه‌ی تو،.. ادامه مطلب ...

نظم ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

نظم ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

بسیار کمک حال من بود طوری که وقتی مهمان می‌آمد لذت می­‌بردم از اینکه همه چیز یکدست و سفره منظم چیده شده. خودش غذا نمی­­‌خورد تا مهمان‌ها غذایشان تمام شود.. ادامه مطلب ...

چهارشنبه سوری ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

چهارشنبه سوری ( از خاطرات شهید محمد بلباسی )

بچه­‌ها هم برای اینکه اذیتش کنند بطری نوشابه پر از بنزین را خالی می‌کنند روی محمد و لباسش آتش می­‌گیرد. بر اثر آن اتفاق پایش به شدت سوخت و با زحمت در بیمارستان مداوا شد.. ادامه مطلب ...

مطالعه کتاب ( از خاطرات شهید بیضایی )

مطالعه کتاب ( از خاطرات شهید بیضایی )

«کوچه نقاش‌ها» را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخوانده‌ام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود. به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت. . ادامه مطلب ...

چرا عبدالله  به سوریه رفت؟ ( از خاطرات شهید باقری )

چرا عبدالله به سوریه رفت؟ ( از خاطرات شهید باقری )

به‌خاطر اوضاع جنگ حرمش زیاد زائر ندارد، خدا ان‌شاءالله کمک کند که زودتر داعشی‌ها و تکفیری‌ها نابود شوند و سوریه آزاد شود و خانم حضرت زینب(س) هم تنها نباشد». وقتی می‌رفت، می‌گفت:.. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد