شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شهید مصطفی چمران

<1>
وفای به عهد ( خاطره ای از شهید مصطفی چمران )

وفای به عهد ( خاطره ای از شهید مصطفی چمران )

این دختر صبح ها که از خواب پا می شود ، در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زند ، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده اند. شما می توانید با این دختر ازدواج کنید ؟ ادامه مطلب ...

سفارش های شهید چمران به همسرش

سفارش های شهید چمران به همسرش

وارد اتاق شدم دیدم مصطفی روی تخت دراز کشیده فکر کردم خواب است. گفت: «من فردا شهید می‌شوم. ولی من می‌خواهم شما رضایت بدهید اگر رضایت ندهید شهید نمی‌شوم . من فردا از اینجا می‌روم و می‌خواهم... ادامه مطلب ...

شکستن مجسمه های تزئینی (خاطره ای از شهید مصطفی  چمران )

شکستن مجسمه های تزئینی (خاطره ای از شهید مصطفی چمران )

به مصطفی می‌گفتم: «من نمی‌گویم خانه مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمان‌ها چیزی ندارند، بدبختند» مصطفی به شدت مخالف بود، می‌گفت: «چرا ما این همه عقده داریم؟ ادامه مطلب ...

چمران به خاطر رزمنده ها کولر روشن نمی کرد (خاطره ای از شهید مصطفی  چمران )

چمران به خاطر رزمنده ها کولر روشن نمی کرد (خاطره ای از شهید مصطفی چمران )

حتی حاضر نبود کولر روشن کند. اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ. پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می‌آمد اما می‌گفت: «چطور کولر روشن کنم وقتی بچه‌ها در جبهه زیر گرما می‌جنگند». هر کس می‌آمد مصطفی می‌خندید و می‌گفت: ادامه مطلب ...

مهریه عجیب (خاطره ای از شهید مصطفی  چمران )

مهریه عجیب (خاطره ای از شهید مصطفی چمران )

اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید، خواست تنها با من صحبت کند. گفت: غاده! شما می‌دانید با چه کسی ازدواج کرده‌اید؟ شما با مردی خیلی بزرگ ازدواج کرده‌اید. خدا به شما بزرگ‌ترین چیز را در عالم داده، باید قدرش را بدانید. من از حرف آقای صدر تعجب کردم. گفتم: ادامه مطلب ...

اولین نماز و آخرین نماز (خاطره ای از شهید مصطفی چمران )

اولین نماز و آخرین نماز (خاطره ای از شهید مصطفی چمران )

رضا سگه یه لات بود تو مشهد
یه روز داشت میرفت تو دعوا شهیدچمران دیدش، دستش گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم جبهه.
به غیرتش برخورد و به همراه شهید چمران رفت به جبهه... ادامه مطلب ...

حالا چمران را بیشتر دوست دارم (خاطره ای از شهید مصطفی چمران )

حالا چمران را بیشتر دوست دارم (خاطره ای از شهید مصطفی چمران )

شهید چمران در یکی از عملیات‌های نامنظم در شبی مهتابی وقتی با همرزمانش در حال طی مسیر برای شبیخون زدن به متجاوزین بعثی بودند، ایشان یک لحظه می‌ایستد و به همراهانشان می‌گوید به زیر پاهای خود بنگرید، می‌بینند زیر پایشان پر از گل‌های شقایق است و به همین خاطر آن دشت را دور می‌زنند.. ادامه مطلب ...

کروات ( از خاطرات شهید چمران )

کروات ( از خاطرات شهید چمران )

سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند.
سرامتحان چمران کراوات نزد ادامه مطلب ...

خدمت به مادر( از خاطرات شهید چمران )

خدمت به مادر( از خاطرات شهید چمران )

یک هفته بود مادرم در بیمارستان بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها». و من هم این کار را کردم. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که مصطفی آمد.. ادامه مطلب ...

 للمتقين اماما ( از خاطرات شهید مصطفی چمران )

للمتقين اماما ( از خاطرات شهید مصطفی چمران )

چون بعضی از دانشجویان خجالت می‌کشیدند که در دانشگاه نماز بخوانند ،با اینکه او از ریا نفرت داشت..



  ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد