شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات توجه به خانواده

<12>
بگذار زمستان بشود ( از خاطرات شهید ناصر کاظمی )

بگذار زمستان بشود ( از خاطرات شهید ناصر کاظمی )

اولین سال بعد از شهادت شهید زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست . یک شب پدر شوهرم آمد ، خیلی نا آرام گفت : عروس گلم ، ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده ؟  ادامه مطلب ...

ما هم دل داریم ( از خاطرات شهید کمیل صفری تبار )

ما هم دل داریم ( از خاطرات شهید کمیل صفری تبار )

چهار پنج ماهی هست که مصطفی رو میشناسم . جوان خوش چهره و مهربان ، با یه ته ریش زیبا و چفیه دور گردنش که خیلی معصومیت چهره اش رو بیشتر کرده 
زن و زندگی رو رها کرده و برای دفاع از مقدساتش به جهاد اومده ... ادامه مطلب ...

همسرداری (از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

همسرداری (از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

همیشه همسرداری اش خاص بود؛ وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم، لباس هایش را می چید واز من می خواست تا انتخاب کنم و از طرف دیگر توجه خاصی به مادرش داشت.   ادامه مطلب ...

کیسه  برنج بر دوش ( از خاطرات شهید رجایی )

کیسه برنج بر دوش ( از خاطرات شهید رجایی )

​یک روز وقتی رجائی نخست وزیر را دیدم که مانند همان معلم ساده سال های پیشین کیسه برنج و نیاز روزانه خانه را با دوش خویش به منزل می برد داشتم کلافه می شدم و بی اختیار به سویش دویدم . پس از سلام گفتم :  ادامه مطلب ...

پسرت را دیدی؟ ( از خاطرات شهید علی شرفخانلو )

پسرت را دیدی؟ ( از خاطرات شهید علی شرفخانلو )

آخرهای آذر بود که آمد . رفتم استقبالش گفت میرود پسرش را ببیند. امدیم دم خانه شان. سپرد بمانم  تا برگردد . خیلی طول نکشید که برگشت . از در که آمد بیرون ... ادامه مطلب ...

صحبت حاج همت با پسرش قبل از تولد! ( از خاطرات شهید همت )

صحبت حاج همت با پسرش قبل از تولد! ( از خاطرات شهید همت )

هنوز حرفش تمام نشده بود که زد زیر حرفش و گفت: "نه بابایی امشب نیا .بابا ابراهیم خسته س چند شبه که نخوابیده. باشه برای فردا." ادامه مطلب ...

تمیز کردن فریزر ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

تمیز کردن فریزر ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

مدتی در اتاق مشغول بودم. جانمازش مانند همیشه رو به قبله باز بود.  بلند شدم و بیرون رفتم. چشمهایم از تعجب گرد شد؛ حاج آقا جلوی در فریزر بود و .. ادامه مطلب ...

ماموریت خاص ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

ماموریت خاص ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ. ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ. ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﺟﺎﻥ، ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟» ﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟»
  ادامه مطلب ...

گردش ( از خاطرات شهید بهشتی )

گردش ( از خاطرات شهید بهشتی )

بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش. اخم باهنر رو که دید گفت:.. ادامه مطلب ...

عکس یادگاری ( از خاطرات شهید نادر حمید )

عکس یادگاری ( از خاطرات شهید نادر حمید )

خلاصه اون روزخیلی خوشحال بودن . گفت بایدعکس بگیرم بابچه هام من دیگه خانواده ام  تکمیل شده یه پسر ویه دختر.. ادامه مطلب ...

خانواده ( از خاطرات شهید مهدی علیدوست )

خانواده ( از خاطرات شهید مهدی علیدوست )

از گردان اومده بودیم خیلی خسته بودیم، به آقا مهدی گفتم بیا بریم یه جا خستگی در کنیم یه چیزی بخوریم بعدش می رسونمت خونه.. ادامه مطلب ...

سقف بالا سر ( از خاطرات شهید سید سجاد حسینی )

سقف بالا سر ( از خاطرات شهید سید سجاد حسینی )

بعد از یازده سال تازه وارد منزل جدیدمان شدیم. و هنوز وسایل منزلمان را سرجایشان قرار نداده بودم ادامه مطلب ...

خستگی ناپذیر

خستگی ناپذیر

وقتي با بابا بر مي گشتيم خانه، براي من ديگر جاني باقي نمانده بود. اما بابا که قطعا خيلي بيشتر از من دويده بود و خسته شده بود،... ادامه مطلب ...

صله ارحام ( از خاطرات شهید حسین پور جعفری )

صله ارحام ( از خاطرات شهید حسین پور جعفری )

حسین بسیار خاکی و خیلی مظلوم بود به حدی که حاضر بود حق خودش ضایع شود اما حاضر به ضایع شدن حق دیگری نبود.. ادامه مطلب ...

<12>
لوگوی سایت ابر و باد