شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شهدا ( شهدای مدافع حرم - شهدای هسته ای - شهدای مقاومت - آتش نشانان شهید - شهدای مدافع امنیت )

مهر اضافه ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

مهر اضافه ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

خب محمد متین اینقدر شیطان بود که سر نماز همه مهر ها را جمع می‌کرد، مسجدی ها می دانستند وقتی او می آید باید یک مهر دیگر در جیبشان داشته باشند.. ادامه مطلب ...

پیام های عاشقانه ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

پیام های عاشقانه ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

زمانی هم که بین خودمان جر و بحث می شد و به اصطلاح دعوای زن و شوهری می‌کردیم او حرفش را می زد اما من سکوت می کردم تا عصبانیتش بخوابد. بعد می رفت.. ادامه مطلب ...

ببخشید کم بود؟ ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی  )

ببخشید کم بود؟ ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

 این جمله را که می شنید خیلی ناراحت می شد من هم چون می دانستم هیچ وقت این حرف را نمی زدم. می گفت این همه نعمت خدا.. ادامه مطلب ...

مادرش می‌گفت: خجالت بکش! ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

مادرش می‌گفت: خجالت بکش! ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

آقا مهدی هم می گفت مگه چیه مادر من؟ باید همه بفهمند من زنم را دوست دارم. ادامه مطلب ...

حلقه ازدواج ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

حلقه ازدواج ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

روز تشییع و خاک سپاری هنوز در شک بودم. موقعی که پیکرش را داخل قبر گذاشتند حلقه ام رو انداختم داخل قبر و این کار را برای.. ادامه مطلب ...

نهال ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

نهال ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

بین سه فرزندمان بیشتر با دخترمان رابطه‌اش نزدیک بود. نهال میگه بابا رفته کربلا اما راهش را گم کرده و میاد. ادامه مطلب ...

حق همیشه درسته ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

حق همیشه درسته ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

 یعنی حالا اینکه چون برادرش است طرف او را بگیره اینگونه نبود. من ازش پرسیدم اگر من که همسرت هستم جای برادرت بودم چه؟  ادامه مطلب ...

اول ببین جنبه داری یا نه؟ ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

اول ببین جنبه داری یا نه؟ ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

​یه گوشی پیشرفته داشتیم اما استفاده نمی کردیم. می گفت اینها زمینه فساد داره و کافیه یک لحظه پات بلغزه بری جاهایی که نباید. ادامه مطلب ...

صاحب خانه‌ام نیست ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

صاحب خانه‌ام نیست ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

​نمی توانم بگویم از اینکه رضایت دادم به رفتنش پشیمانم اما خیلی دلتنگ می شوم به خصوص غروب ها خیلی  ادامه مطلب ...

زبان گول زدن من را بلد بود ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

زبان گول زدن من را بلد بود ( از خاطرات شهید مهدی قاضی خانی )

روزی که خبر شهادتش پخش شده بود من هنوز نمی دانستم. در خانه مشغول تدارک مراسم فردا بودم. همان مراسمی که نذر برگشتنش کرده بودم. ادامه مطلب ...

آخرین خداحافظی ( از خاطرات شهید محمد حسین  میر دوستی )

آخرین خداحافظی ( از خاطرات شهید محمد حسین میر دوستی )

این لحظه ها در تاریخ ماندگار است خداحافظی پدر با فرزندش خداحافظی فرزند با پدرش فرزندی که دیگر فقط باید از پدر یک اسم و یک عکس به  خاطر داشته باشد ادامه مطلب ...

سیزدهمین روز حضور ( از خاطرات شهید سید احسان حاجی حاتملو )

سیزدهمین روز حضور ( از خاطرات شهید سید احسان حاجی حاتملو )

مراسم عقدمان را در جوار مزار شهدای گمنام برگزار کردیم و نام فرزندمان را احسان قبل از تولد فرزندش انتخاب کرد  ادامه مطلب ...

دفاع از حرم ( از خاطرات شهید سید احسان حاجی حاتملو )

دفاع از حرم ( از خاطرات شهید سید احسان حاجی حاتملو )

سیداحسان از کودکی پاک‎طینت و مهربان بود و علاقه وافری به راز و نیاز با خدا و نماز خواندن داشت ‎ ادامه مطلب ...

خانواده خوب ( از خاطرات شهید سید مصطفی موسوی )

خانواده خوب ( از خاطرات شهید سید مصطفی موسوی )

​با پدرش که حرف میزد معلوم بود چندباری خطر از بیخ گوشش رد شده. به شوخی چندباری حرف از شهادت زده بود اما بار آخر می گفت دعا کنید اینبار شهید شوم.  ادامه مطلب ...

آخرین صحبتهای شهید با فرزندش پشت بی سیم ( از خاطرات شهید عباسعلی علیزاده )

آخرین صحبتهای شهید با فرزندش پشت بی سیم ( از خاطرات شهید عباسعلی علیزاده )


سینا سینا عباس
وداع جانسوز شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده اهل جویبار مازندران با فرزندانش از خط مقدم عملیات در سوریه ، ادامه مطلب ...

خادمی ( از خاطرات شهید محمدرضا دهقان )

خادمی ( از خاطرات شهید محمدرضا دهقان )

مسئولمان دائما به من و محمدرضا تذکر میداد که کمتر شیطنت کنیم. یادم هست که یک بار آن برادر مسئول عصبانی شد و سرمان داد زد ادامه مطلب ...

انگشتر فیروزه ( از خاطرات شهید میردوستی )

انگشتر فیروزه ( از خاطرات شهید میردوستی )

​در روز آخر که این شهید بزرگوار و همرزمانش سوار اتوبوس شدند و ما خواستیم با آن ها خداحافظی کنیم، با لبانی خندان و بشاش بودند که حالات «حبیب ابن مظاهر» در شب عاشورا را برایمان تداعی کردند ادامه مطلب ...

اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

.  باورش برام سخت بود وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم و گفت:  نمی خوای برای آخرین بار  خوب تماشام کنی؟ ادامه مطلب ...

موشک ضد تانگ ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

موشک ضد تانگ ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است. ادامه مطلب ...

دندان شیری ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

دندان شیری ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

در را که باز کردم، دیدم حامد سر و رویش خونیست و گریه می کند. به قدری سرش را به نرده ها زده بود که تمام دندان های جلو شکسته بود.  ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد