شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

برای خدا ( از خاطرات شهید محمدرضا کارور )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
برای خدا ( از خاطرات شهید محمدرضا کارور )
هر وقت می‌خواستیم در خانواده، عکس دسته جمعی بگیریم، او با ما همراه نمی‌شد.
گاهی اوقات با اصرار و قسم و آیه، مجبورش می‌کردیم و می‌آمد و توی جمع می‌ایستاد.
امّا به محض آنکه می‌خواستند عکس بیندازند، او کنار می‌رفت.
مادرم می‌گفت: «محمّدرضا چرا وقتی دارن از عملیات‌ها فیلم می‌گیرن، تو هیچ وقت توی فیلم نیستی؟»
او جواب می‌داد: «من که توی عملیات نیستم مادر! من پشت جبهه‌ام. کاری نمی‌کنم که منو نشون بدن.»
همیشه دوست داشت گمنام باشد. می‌گفت: «آی نمی‌دونی! چه لذّتی داره، آدم برای خدا تکّه تکّه بشه و هیچّی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش.»

پیام کاربران

لاله ( بررسی نشده ) 6 سال قبل شاید سال نود وشش درشهر ما دشتی مهمان ما باشی ولی خوانواده ش خبر نداشته باشن پاسخ
لوگوی سایت ابر و باد