شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب ایثارگران ( شهدا - مفقود الاثرها - اسرا )

آزاد کردن اسیر عراقی (خاطره ای از شهید حسین خرازی)

آزاد کردن اسیر عراقی (خاطره ای از شهید حسین خرازی)

همین طور حسین را نگاه می کرد. معلوم بود باورش نشده حسین فرمانده تیپ است. من هم اول که آمده بودم، باورم نشده بود.
حسین آمد، نشست روبه رویش.
گفت: آزادت می کنم بری. به من گفت: بهش بگو. ادامه مطلب ...

مخالفت احمد کاظمی با زدن موشک به منافقین

مخالفت احمد کاظمی با زدن موشک به منافقین

در یکی از عملیات ها که برعلیه منافقین بود قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. می گفت، من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟ گفتم: بله ادامه مطلب ...

مخالفت احمد کاظمی با زدن موشک به منافقین

مخالفت احمد کاظمی با زدن موشک به منافقین

در یکی از عملیات ها که برعلیه منافقین بود قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. می گفت، من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟ گفتم: بله ادامه مطلب ...

بغض عراقی ها نسبت به حسین خرازی

بغض عراقی ها نسبت به حسین خرازی

ما رو به خط کردند. از اول صف یکى یکى اسم و مشخصات مى پرسیدند، مى آمدند جلو.نوبت من شد. اسمم را گفتم. مترجم پرسید «مال کدوم لشکرى؟»
گفتم «لشکر امام حسین». ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید احمد کاظمی

وصیت نامه شهید احمد کاظمی

خداوندا فقط می‌خواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت می‌خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. ادامه مطلب ...

مراقب دستت هستی (خاطره ای از شهید احمد کاظمی)

مراقب دستت هستی (خاطره ای از شهید احمد کاظمی)

یک روز در فرودگاه ، شهید حاج احمد کاظمی را دیدم .ایشان بعد از احوالپرسی از من پرسیدند :حاج مرتضی دستت چطور است؟ مواظبش هستی ؟ گفتم: بله یک دست مصنوعی گذاشته ام که به عصب های قطع شده دستم آسیبی نرسد و زیاد درد نکند ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید مهدی زین الدین

وصیت نامه شهید مهدی زین الدین

در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد. ادامه مطلب ...

اشک های عاشقانه (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

اشک های عاشقانه (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!» ادامه مطلب ...

حرف حساب! (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

حرف حساب! (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست. آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد.... ادامه مطلب ...

من زودتر از جنگ تموم میشم! (خاطره ای از شهید همت)

من زودتر از جنگ تموم میشم! (خاطره ای از شهید همت)

وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم .
بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد . سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پابه پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد . ادامه مطلب ...

ساخت سوخت موشک در ماهی تابه (خاطره ای از شهید احمدی روشن)

ساخت سوخت موشک در ماهی تابه (خاطره ای از شهید احمدی روشن)

یک ماهی‌تابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت آورد بیرون. ماده خمیری مانند سفیدی را انداخت توی ماهی‌تابه. کبریت بهش زد و گفت «در رو!». ادامه مطلب ...

وفای به عهد ( خاطره ای از شهید مصطفی چمران )

وفای به عهد ( خاطره ای از شهید مصطفی چمران )

این دختر صبح ها که از خواب پا می شود ، در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زند ، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده اند. شما می توانید با این دختر ازدواج کنید ؟ ادامه مطلب ...

ماه شب عملیات

ماه شب عملیات

چشم از آسمان نمي‌گرفت. يك ريز اشك مي‌ريخت. طاقتم طاق شد.
پشت بي‌سيم گفت «متوجه ماه هم باشين.»
پنج دقيقه‌ي بعد،‌صداي گريه‌ي فرمان‌ده‌ها از پشت بي‌سيم مي‌آمد ادامه مطلب ...

شهادت، لباس تک سایز ( خاطره ای از شهید آوینی )

شهادت، لباس تک سایز ( خاطره ای از شهید آوینی )

شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی در جواب جمله جالبی گفت. من بین این دو شهید بودم.
شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: «حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد».
آوینی در جواب گفت... ادامه مطلب ...

شهادت، لباس تک سایز ( خاطره ای از شهید آوینی )

شهادت، لباس تک سایز ( خاطره ای از شهید آوینی )

شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی در جواب جمله جالبی گفت. من بین این دو شهید بودم.
شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: «حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد».
آوینی در جواب گفت... ادامه مطلب ...

شوخی احمد با احمد

شوخی احمد با احمد

در تماس‌های بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شکستن خطوط دشمن، فرمانده‌هان و رزمندگان از لهجه‌های آنها متوجه می شدند که این «احمد» کدام «احمد» است. اما جالب‌تر زمانی بود که دو «احمد» با هم کار داشتند. ادامه مطلب ...

شوخی احمد با احمد

شوخی احمد با احمد

در تماس‌های بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شکستن خطوط دشمن، فرمانده‌هان و رزمندگان از لهجه‌های آنها متوجه می شدند که این «احمد» کدام «احمد» است. اما جالب‌تر زمانی بود که دو «احمد» با هم کار داشتند. ادامه مطلب ...

باید جزایر خیبر را حفظ کنند ( خاطره ای از شهید احمد کاظمی )

باید جزایر خیبر را حفظ کنند ( خاطره ای از شهید احمد کاظمی )

نیروهای ما درعملیات خیبر به دو منطقه حساس دشمن حمله کردند؛ یکی دجله ودیگری جزائر خیبر. در منطقه‌ی دجله پس از یک هفته جنگیدن به دلیل مشکلات در مهمات رسانی ونبودن آتش توپخانه ناچار به عقب‌نشینی شدیم وتنها جزایر خیبر در دست ما بود. در روز هفتم نبرد، احمد آقا فرزند حضرت امام (ره)، تلفنی پیام حضرت امام (ره) را به من دادند که... ادامه مطلب ...

شیرینی زندگی ( خاطره ای از شهید آوینی )

شیرینی زندگی ( خاطره ای از شهید آوینی )

جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: می توانم یکی دیگر هم بردارم؟ گفتم: البته این حرفها چیه سید؟! و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت، اما هیچ کدام را نخورد ادامه مطلب ...

شهادت در سجده ( خاطره ای از شهید یوسف شریف )

شهادت در سجده ( خاطره ای از شهید یوسف شریف )

می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم »
یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد