شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

بیت المال

بیت المال
بیت المال

خاطرات

    بیت المال ( از خاطرات شهید مسلم خیزاب )

    بیت المال ( از خاطرات شهید مسلم خیزاب )

    راضی نیستم فرد در زمان اداری و وقت بیت المال در مراسم خاکسپاری من شرکت کند ادامه مطلب ...

    پول تلفن ( از خاطرات شهید هادی باغبانی )

    پول تلفن ( از خاطرات شهید هادی باغبانی )

    هدفاشو تایم بندی میکرد از سنش جلوتر بود یه بار از اداره با من تماس گرفته بود، صحبتمون به درازا کشید، میشناختمش که وسواس داره، با خودم گفتم یادآوری کنم بهش.. ادامه مطلب ...

    اضافه کاری ( از خاطرات شهید هادی باغبانی )

    اضافه کاری ( از خاطرات شهید هادی باغبانی )

    یه دفتر یادداشـــــت مدت زمانهایی که صرف امورات شخصــــی شده مثلا تلفــن زدن ناهار خوردنش حتی نمــــاز خوندناشـــو از تایم اضافه کاریــــش کم میکرد.. ادامه مطلب ...

    نون حلال ( از خاطرات شهید هادی باغبانی )

    نون حلال ( از خاطرات شهید هادی باغبانی )

    وقتـــــی پیگیــــــری میکردم میگفت ســــــوال کردم دیــدم این وام برای اینکار شبهه داره استفـــــاده شه اصـــــرار من هم برای نشون دادن راه شرعـــــی کردنش هم بیفایده بود.. ادامه مطلب ...

    ماشین سپاه ( از خاطرات شهید میثمی )

    ماشین سپاه ( از خاطرات شهید میثمی )

     ميثمي شهيد شد.مي‌خواستم خانواده‌اش را ببرم معراج. سوار ماشين سپاه كردمشان. هر كاري كردم، راه نيفتاد. خراب شده بود. حس كردم.. ادامه مطلب ...

    کیسه برنج ( از خاطرات شهید اسماعیل دقایقی )

    کیسه برنج ( از خاطرات شهید اسماعیل دقایقی )

    ازاو خواستم با خودرو سپاه برود که نپذیرفت.گفتم:حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد گفت اگر خواستی همین طور پیاده میروم وگرنه نمی روم.. ادامه مطلب ...

    چراغ خاموش ( از خاطرات شهید حسن باقری )

    چراغ خاموش ( از خاطرات شهید حسن باقری )

    حسن لامپ اتاق را روشن کرد تا عکس‌ها خراب نشود. زود سه چهار عکس پشت سر هم گرفت و نشست روی زمین. سکوت بر اتاق حاکم شد... ادامه مطلب ...

    خمسش را کنار گذاشت ( از خاطرات شهید رسول خلیلی )

    خمسش را کنار گذاشت ( از خاطرات شهید رسول خلیلی )

    در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. روزی که جنازه‌اش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه می‌کردند و می‌گفتند.. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد