اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
«علی» دفعه آخری که آمده بود ماه صفر بود مجروح شده بود و از ناحیه آرنج دست چپ تیر خورده بود ما بهش اسرار میکردیم که دیگه برنگرده سوریه؛ ولی اصلا گوش نمیداد،همیشه بیمارستان پیش دوستانی که با او برگشته و بیمارستان بستری بودند میرفت و کمکشون میکرد.
حتی مرخصی مجروحیتش رو نموند،انگار زمین زیر پاش داغ شده بود و همیشه میگفت:میرم و اسرا بازگشت به سوریه رو داشت و آخرشم رفت.
از پادگان بهم زنگ زد گفت: دارم میرم خیلی اصرار کردم داداش نرو بمون همین قدر هم که رفتی خدا قبول کنه کافیه.
گفتم: داداش «شهید» میشی خندید و گفت: آبجی من لیاقت «شهادت» در راه حضرت زینب(س) رو ندارم.
به روایت خواهر شهید