شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

نمازاول وقت ( از خاطرات شهید خرازی )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
نمازاول وقت ( از خاطرات شهید خرازی )
با قایق گشت می زدیم . چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند. بهمان.
سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان . ایستادیم و حال و احوال . پرسید « چه خبر؟ »
آره حسین آقا . چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود.
حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم.
مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه ، می پریم پایین ، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم. »
پرسید « پس کی نماز می خونی؟ » گفتم « همون عصری.» گفت « بیخود.»
بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم.

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد