شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات احساس مسئولیت و وظیفه شناسی

<1234>
بفرمایید تا زمان عروسی را عقب تر بیاندازم ( از خاطرات شهید هادی شجاع )

بفرمایید تا زمان عروسی را عقب تر بیاندازم ( از خاطرات شهید هادی شجاع )

​در بسیاری از رزمایش ها با هم بودیم آنقدر جهاد را دوست داشت که به سردار نصیری گفته بود اگر بحث ازدواجم.. ادامه مطلب ...

حق مأموریتش اندازه یکماه نشاء کاری بود( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

حق مأموریتش اندازه یکماه نشاء کاری بود( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

یکبار اندازه مبلغی را که به عنوان حق مأموریت داده بودند گفت کلش به قدری بود که ما همان پول را .. ادامه مطلب ...

پرچم سه رنگ ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

پرچم سه رنگ ( از خاطرات شهید حسن قاسمی دانا )

پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت:
«این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش». ادامه مطلب ...

نماز اول وقت را ترک نکرد ( از خاطرات شهید هادی طارمی )

نماز اول وقت را ترک نکرد ( از خاطرات شهید هادی طارمی )

هادی زیر بار حرف زور نمی‌رفت.
در محله‌مان هم هرکسی می‌خواست قلدر بازی دربیاورد و برای ناموس مردم مزاحمت ایجاد کند .. ادامه مطلب ...

خاطره آیت الله العظمی جوادی آملی از آخرین دیدار سردارسلیمانی

خاطره آیت الله العظمی جوادی آملی از آخرین دیدار سردارسلیمانی

گفت این کفن من است، شهادت بدهید!
ما چه صلاحیت داریم که شهادت بدهیم!
یک کسی که عمری به قرآن خدمت کرده است، آبروی ما را حفظ کرده، امنیت ما را حفظ کرده.. ادامه مطلب ...

حرف فرمانده ( از خاطرات شهید  علی امینی )

حرف فرمانده ( از خاطرات شهید علی امینی )

با تعجب پرسیدم اگر شما بگویی با سَر می روم اما من که در این عملیات راننده خودرو هستم،
با لبخندی در جواب گفت چون رفتن به داخل این چاه دشوار بود خواستم  ادامه مطلب ...

دلبسته بسیج ( از خاطرات شهید روح الله عجمیان )

دلبسته بسیج ( از خاطرات شهید روح الله عجمیان )

خیلی طول کشید تا خدمت سربازی‌اش را تمام کند. هر مرتبه که بسیج فراخوان می‌زد، مرخصی می‌گرفت و می‌آمد. همین آمدن و رفتن‌ها ... ادامه مطلب ...

<1234>
لوگوی سایت ابر و باد