شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب احساس مسئولیت و وظیفه شناسی

مردم که به چنین فردی زن نمی دهند ( از خاطرات شهید میر افضلی )

مردم که به چنین فردی زن نمی دهند ( از خاطرات شهید میر افضلی )

خیلی به او اصرار کردم تا داماد شود. گفت: باشه بی بی، هر چی شما بگویی، فقط می خواهم خانواده ی خوبی باشند و با جبهه رفتن من مشکلی نداشته باشند. ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید مجید افقهی فریمانی

زندگینامه شهید مجید افقهی فریمانی

مجید افقهى فریمانى در هفتم فروردین ماه سال 1344 در فریمان متولّد شد. پدرش كارمند شهردارى بود. از نظر اقتصادى دروضعیّت مناسبى به سر مى ‏بردند و منزلشان شخصى بود.
مجید فرزند هفتم خانواده بود.بیشتر وقتش را در خانه مى‏ گذراند و همواره به دنبال یادگیرى بود؛ نقّاشى مى‏ كشید،  ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید مهدی خندان

وصیت نامه شهید مهدی خندان

آرزوی زیارت کسی را بعد از امام زمان(عج) و ائمه معصومین(ع) ندارم، مگر امام عزیزم را، که جانم فدایش باد، و اما شما پدر و مادر عزیزم، شما خواهران و برادران و شما اقوام نزدیک و آشنایان، ‌شما که وصیتنامه مرا می‌خوانید...   ادامه مطلب ...

نگران آن روزم باش! ( از خاطرات شهید رجایی )

نگران آن روزم باش! ( از خاطرات شهید رجایی )

ای عزیز! این چه وضعی است که شما دارید چرا به خود نمی رسید و این قدر زندگی را به خود سخت گرفته اید از شما توقع نداریم مانند نخست وزیران دوره ستم شاهی باشید لااقل یک زیر پیراهن درست و حسابی به تن کنید! مثل این که شما نخست وزیرید ادامه مطلب ...

کیسه  برنج بر دوش ( از خاطرات شهید رجایی )

کیسه برنج بر دوش ( از خاطرات شهید رجایی )

​یک روز وقتی رجائی نخست وزیر را دیدم که مانند همان معلم ساده سال های پیشین کیسه برنج و نیاز روزانه خانه را با دوش خویش به منزل می برد داشتم کلافه می شدم و بی اختیار به سویش دویدم . پس از سلام گفتم :  ادامه مطلب ...

باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

خیلی اصرارداشت که برود، یک روز آمد و گفت مادر جان شما پنج پسر داری  بالاخره باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی... ادامه مطلب ...

تا جنگ هست مجالی نیست ( از خاطرات شهید حجازی فر )

تا جنگ هست مجالی نیست ( از خاطرات شهید حجازی فر )

پس از تبادل نظر با خانواده جهت انجام تكاليف شرعي، به شهيد عزيز پيشنهاد ازدواج كردم ولي وي از پذيرفتن اين پيشنهاد امتناع نموده، وقتي با اصرار شديد بنده مواجه شد، ... ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید کاظم حجازی فر

وصیت نامه شهید کاظم حجازی فر

خدايا، اگر در جهنم سوزان تو باشم و بسوزم شايد تحمل كنم ولي چگونه تحمل كنم كه هم گناه كنم و هم از گناه بگذري و بزرگترين نعمت خود را كه شهادت و در پي آن بهشت برين است نصيبم كني؟ ادامه مطلب ...

شبیه حضرت عباس ( از خاطرات شهید شاپور برزگر )

شبیه حضرت عباس ( از خاطرات شهید شاپور برزگر )

یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند:«با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب.» می گفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟..... ادامه مطلب ...

یک ساعت هم وقت ندارم ( نامه شهید شاپور به همسرش )

یک ساعت هم وقت ندارم ( نامه شهید شاپور به همسرش )

از روزی که ازت جدا شدم، یک ساعت هم وقت ندارم که برایت تلفن که هیچ نامه بنویسم. هیجده گردان به ما مربوط است. منظورم آموزش آنهاست. هم اکنون که برایت نامه می‌نویسم، ساعت ۸ شب است و.... ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید قاسم میر حسینی

وصیت نامه شهید قاسم میر حسینی

تکلیف حسینی اقتضا کرد که در جبهه حضور پیدا کنم .اگر چه از دست دادن جوان سخت است اما چون رضایت خدا بالاتر از هر چیزی است شما هم باید رضا باشید به رضای خدا .فرزندتان امانتی بیش نبود ،خدا امانتش را از شما گرفت  ادامه مطلب ...

مادرش رو بیشتر دوست دارم ( از خاطرات شهید عبدالله میثمی )

مادرش رو بیشتر دوست دارم ( از خاطرات شهید عبدالله میثمی )

قبل از تولد بچه بود. پرسید : ناراحت می شی برم جبهه  گفتم : آره اما نمی خوام مزاحمت بشم ..
  ادامه مطلب ...

بهتره پارتیش خدا باشه نه من ( از خاطرات شهید آبشناسان )

بهتره پارتیش خدا باشه نه من ( از خاطرات شهید آبشناسان )

پسرمون باید می رفت سربازیگفتم: هوای بچه مان را داشته باشگفت : اگر من پارتیش باشم،.. ادامه مطلب ...

تکلیفم این است! ( از خاطرات شهید ابوطالب محمدی )

تکلیفم این است! ( از خاطرات شهید ابوطالب محمدی )

دخترمان سعیده  که به دنیا آمد، ابوطالب هم آمد مرخصی. بعد چند روز که توی خانه بود، وسایلش را جمع کرد تا برگردد به منطقه .. ادامه مطلب ...

 آدم صفای جبهه را رها می کند، می رود پشت میز!( از خاطرات شهید علیر ضا نوری )

آدم صفای جبهه را رها می کند، می رود پشت میز!( از خاطرات شهید علیر ضا نوری )

می گفتند: بیا رئیس راه آهن باش، قبول نکرد، می گفت: در این شرایط که بچه های مردم دارند به جبهه می روند، پیشنهاد مسئولیت برای من امتحان الهی است،»

  ادامه مطلب ...

 مسئولیت انقلاب سنگین تر هستش ( از خاطرات شهید بروجردی )

مسئولیت انقلاب سنگین تر هستش ( از خاطرات شهید بروجردی )

محل کار محمد با خونمون فاصله ی زیادی نداشتاونقدر نزدیک بود که اگه اراده می کرد می تونست روزی چند بار به خونه سر بزنه
  ادامه مطلب ...

ایران را ارزان فروختی ؟( از خاطرات شهید سید حسن مدرس )

ایران را ارزان فروختی ؟( از خاطرات شهید سید حسن مدرس )

آقا! شنیده‌ام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالفت کرده‌اید.مدرّس: بلی،وثوق‌الدّوله: آیا قرارداد را خوانده‌اید ادامه مطلب ...

بدون قلب هرگز ...

بدون قلب هرگز ...

زمانی که بعثی های عراقی می خواستنند از اسیر 14 و 15 ساله برای تبلیغات استفاده کنند از او پرسیدند : برای چه درس و مدرسه را رها کردی و آمدی بجنگی؟ گفت: به زور آمدم... ادامه مطلب ...

ماهواره ( از خاطرات شهید رضا کارگربرزی )

ماهواره ( از خاطرات شهید رضا کارگربرزی )

چند نفری شروع کردن به مسخره کردن رضا که فلانی ، توی فلان جا مغز تو شستشو دادن ، تو کله شما کردن که ماهواره فلان و فلان…. ادامه مطلب ...

سس فرانسوی ( از خاطرات شهید هادی ذالفقاری )

سس فرانسوی ( از خاطرات شهید هادی ذالفقاری )

گفتم: پسر خوب، صورت مهم نیست، باطن و سیرت انسان‌ها مهم است که الحمدلله باطن تو بسیار عالی است. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد