شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شهدا ( شهدای مدافع حرم - شهدای هسته ای - شهدای مقاومت - آتش نشانان شهید - شهدای مدافع امنیت )

نامادری ( از خاطرات شهید اسکندرلو )

نامادری ( از خاطرات شهید اسکندرلو )

روزي در خانه با خود خلوت كرده بودم و از سختي ها و فشارهاي زندگي خسته شده و گريه مي كردم. ناگهان حسين به خانه آمد و من را در آن حالت ديد. كنارم نشست، نگاهش را به صورتم انداخت و گفت: چرا گريه مي كني؟  ادامه مطلب ...

کنار حرم رسول الله ( از خاطرات شهید محمود شهبازی )

کنار حرم رسول الله ( از خاطرات شهید محمود شهبازی )

محمود آرام و آهسته در زیر آفتاب داغ مسجد الاحرام راه می‌رفت، کف پایش از تماس با سنگفرش سفید و داغ مسجد قرمز شده بود. قرآن را باز کرد و چند آیه خواند، نگاهش را به کعبه دوخت. جلو رفتم و چشمانش را با دست گرفتم و گفتم:»   ادامه مطلب ...

کنار حرم رسول الله ( از خاطرات شهید محمود شهبازی )

کنار حرم رسول الله ( از خاطرات شهید محمود شهبازی )

محمود آرام و آهسته در زیر آفتاب داغ مسجد الاحرام راه می‌رفت، کف پایش از تماس با سنگفرش سفید و داغ مسجد قرمز شده بود. قرآن را باز کرد و چند آیه خواند، نگاهش را به کعبه دوخت. جلو رفتم و چشمانش را با دست گرفتم و گفتم:»   ادامه مطلب ...

قنوت ( از خاطرات شهید شهبازی )

قنوت ( از خاطرات شهید شهبازی )

 بارش بی‌امان خمپاره‌ها تا نیمه شب ادامه داشت. ترکش‌های سرخ خواب را از همه گرفته بود. زیر پل (۱) تعدادی از افراد نشسته بودند، «همدانی» از زیر پل بیرون آمد، مات و حیران به روی پل نگاه کرد.  ادامه مطلب ...

پس از شهادت ( از خاطرات شهید محمود شهبازی )

پس از شهادت ( از خاطرات شهید محمود شهبازی )

چفیه خون آلوده‌اش را از دور گردن او باز کرد و بر صورت مهربانش انداخت، و اندوهگین به طرف دیگر دژ رفت، نگاه حاجی که به همدانی افتاد، غم بر اعماق جانش پنجه انداخت  ادامه مطلب ...

پس از شهادت ( از خاطرات شهید محمود شهبازی )

پس از شهادت ( از خاطرات شهید محمود شهبازی )

چفیه خون آلوده‌اش را از دور گردن او باز کرد و بر صورت مهربانش انداخت، و اندوهگین به طرف دیگر دژ رفت، نگاه حاجی که به همدانی افتاد، غم بر اعماق جانش پنجه انداخت  ادامه مطلب ...

کندوی عسل ( از خاطرات شهید محمود شهبازی )

کندوی عسل ( از خاطرات شهید محمود شهبازی )

 داشتیم منطقه را شناسایی می کردیم که شهبازی را دیدیم. یک چتر منور انداخته بود روی سرش. دوید داخل روستا. فکر کردیم حتما عراقی ها را دیده و وقت نشده به ما خبر بدهد. به همین دلیل ما هم دویدیم پشت سرش..   ادامه مطلب ...

چاه آب ( از خاطرات شهید علی قوچانی )

چاه آب ( از خاطرات شهید علی قوچانی )

علی شش ساله بود که ما از اراک به اصفهان آمدیم. در آن دوران اکثر خانه ها، چاه آب داشت و آب مصرفی را از آن تأمین می کردند یک روز من از او در خواست کردم که از چاه آب بکشد. وی هنگام انجام این کار به خاطر سنگینی آن با سطل و طناب به داخل چاه پرتاب شد.
  ادامه مطلب ...

دلجویی (  از خاطرات شهید علی قوچانی )

دلجویی ( از خاطرات شهید علی قوچانی )

بعد از شهادت علی، آقای خرازی با وجودی که از شهادت او متأثر بود و باید ایشان را مورد دلجویی قرار می دادند گاهی به خانه ما می آمد و از ما دلجویی می کرد. ادامه مطلب ...

لباس شهادت ( از خاطرات شهید محمد مهدوی )

لباس شهادت ( از خاطرات شهید محمد مهدوی )

گفتم: محمد این لباس جدیدت خیلی بهت میاد گفت:  لباس شهادته !
گفتم:  زده به سرت! گفت: می زنه ایشالله ! ادامه مطلب ...

آشنایی محمد با شهدا ( از خاطرات شهید مهدوی )

آشنایی محمد با شهدا ( از خاطرات شهید مهدوی )

محمد ، بهمن سال 66 به دنیا آمد ، موقعی که به دنیا آمد شهیدان دوران جنگ را می آوردند و ما هم در مراسمشان شرکت می کردم  . ادامه مطلب ...

حیاو تقوا ( از خاطرات شهید مهدوی )

حیاو تقوا ( از خاطرات شهید مهدوی )

 حياء بسيار داشت ؛حتي با اقوام نزديك كه نامحرم بودند.رابطه نداشت هميشه مي گفت :  ادامه مطلب ...

مراسم عروسی ( از خاطرات شهید مهدوی )

مراسم عروسی ( از خاطرات شهید مهدوی )

هيچ وقت در مراسم عروسي ها و جشن ها شركت نمي كرد - نه اينكه آدم منزوي بود و در جمع نمي رفت - جايي كه مي دانست گناه است نمي رفت . مي گفت : ›  ادامه مطلب ...

رضایت امام زمان (عج) ( از خاطرات شهید مهدوی )

رضایت امام زمان (عج) ( از خاطرات شهید مهدوی )

مي گفت هر كاري مي خواهم بكنم اول نگاه مي كنم ببينم امام زمان (عج) از اين كار راضيه؟ چه دردي از درد امام زمان (عج) دوا مي شود ؟  
  ادامه مطلب ...

یاد شهدا ( از خاطرات شهید مهدوی )

یاد شهدا ( از خاطرات شهید مهدوی )

مسئول واحد شهداي كانون ( کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز ) بود ، روي وصيت نامه شهدا كار مي كرد ، قرار بود برای شهيد عبدالحميد حسينی كتاب بنويسد ، نصف از كارش را هم كرده بود   ادامه مطلب ...

یاد شهدا ( از خاطرات شهید مهدوی )

یاد شهدا ( از خاطرات شهید مهدوی )

مسئول واحد شهداي كانون ( کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز ) بود ، روي وصيت نامه شهدا كار مي كرد ، قرار بود برای شهيد عبدالحميد حسينی كتاب بنويسد ، نصف از كارش را هم كرده بود   ادامه مطلب ...

کار ثواب ( از خاطرات شهید کشوری )

کار ثواب ( از خاطرات شهید کشوری )

من با احمد، همدوره و هم پرواز بودم. از سال ۱۳۵۳ در مركز پياده شيراز، دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مى كرديم و در همان روز ها كه در خدمت ايشان بودم، مسائل عقيدتى را رعايت مى كرد. از نماز و روزه و فلسفه دين، خيلى حرف مى زديم.   ادامه مطلب ...

جای خدا ( از خاطرات شهید کشوری )

جای خدا ( از خاطرات شهید کشوری )

در جبهه هر بار كه از مريم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت: آنها را به اندازه اى دوست دارم كه .... ادامه مطلب ...

من بخاطر خدا می جنگم ( از خاطرات شهید کشوری )

من بخاطر خدا می جنگم ( از خاطرات شهید کشوری )

یك شب كه تعدادی از خلبان‌ها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از جنگ شد. یكی می‌گفت: من به خاطر حقوقی كه به ما می‌دهند می‌جنگم، یكی دیگر می‌گفت من به خاطر بنی‌صدر می‌جنگم. یكی می‌گفت من به خاطر خودم می‌جنگم..   ادامه مطلب ...

صبحانه ( از خاطرات شهید احمد کشوری )

صبحانه ( از خاطرات شهید احمد کشوری )

 یك روز شهید كشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یك منطقه‌ی جنگی در مهمان‌سرا كار می‌كنید. پس باید بدانید مملكت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر می‌برد. شما نباید كره، مربا و پنیر را ..  ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد