شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات امام حسین علیه السلام

<123>
شب های جمعه ( از خاطرات شهید فراهانی )

شب های جمعه ( از خاطرات شهید فراهانی )

شش روز از جنگ گذشته بود که شهید شد.خوابش را دیدم .بغلش کردم و گفتم : تا نگی اون دنیا چه خبره رهات نمی کنم!گفت:
  ادامه مطلب ...

پا برهنه به احترام سید الشهدا ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی)

پا برهنه به احترام سید الشهدا ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی)

محرم بود. همه چیز ممنوع شده بود، نه می‌توانستیم سینه بزنیم نه نوحه بخوانیم نه کار دیگری. ... ادامه مطلب ...

خواسته ولایت ( از خاطرات شهید علی امرایی )

خواسته ولایت ( از خاطرات شهید علی امرایی )

هرجا که امام خامنه ای امری را می فرمودند در جهت بر آورده کردن خواسته حضرت آقا تلاش می کردند و به طور کلی دربست در اختیار ولایت بود..  ادامه مطلب ...

مراقبه قبل از تولد( از خاطرات شهید هادی ذوالفقاری )

مراقبه قبل از تولد( از خاطرات شهید هادی ذوالفقاری )

 همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موج‌الحسین بود. کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دین‌شعاری و ابراهیم هادی. می‌گفتند ادامه مطلب ...

هر کسی خودش مسئولیت دارد( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

هر کسی خودش مسئولیت دارد( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

قضیه مثل آن کسی است که دید کسی گریه می‌کند. علت را پرسید. گفت گرسنه‌ام، نان می‌خواهم. آن شخص در جواب گفت نان که نمی‌دهم، ولی هر چه بخواهی با تو گریه می‌کنم» ادامه مطلب ...

نماز در معرکه ( از خاطرات شهید اسدالهی )

نماز در معرکه ( از خاطرات شهید اسدالهی )

لحظات آخر خون بدنش داشت تمام می شد. اصلا تقلی نمی کرد، دوستی گفت حمید اذان شده نماز بخون. آرام آرام چشمهاش بسته می شد. گفت حمید .. ادامه مطلب ...

غسل شهادت ( از خاطرات شهید اسدالهی )

غسل شهادت ( از خاطرات شهید اسدالهی )

امام رضا زن و فرزندم را به تو می سپارم. نیم ساعت قبل از حرکت برای عملیات توی ماشین آماده بودیم دیدیم همه به جز حمید هستند.  ادامه مطلب ...

اربعین ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

اربعین ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

گفت : بابا من اربعین به کربلا رفته‌ام. آنجا اطراف آقا امام حسین(ع) و آقا ابالفضل(ع) خیلی شلوغ است اما من دوست دارم که اربعین .. ادامه مطلب ...

لقمه حلال ( از خاطرات شهید علی اکبر درویشی )

لقمه حلال ( از خاطرات شهید علی اکبر درویشی )

اما خداوند را به خاطر وجود حسین شکر می‌کرد. بچه را در آغوش گرفت و بوسید، از من پرسید: «رزمنده است یا رزمنده‌پرور؟» گفتم: ادامه مطلب ...

زیارت قبول ( از خاطرات شهید مرتضی خدادادی )

زیارت قبول ( از خاطرات شهید مرتضی خدادادی )

جواب مادرش گفت شما چطور دلتون راضی میشه سرباز بی بی زینبو مانع رفتنش بشید با این حرفش مادرش بغض کردو اشک ازچشماش جاری شد اون روز مادرش راهی شیراز بود بااین حرف شهیدمرتضی.. ادامه مطلب ...

بعد شهادتم دلخوري نكن ( از خاطرات شهید مهدی عزیزی )

بعد شهادتم دلخوري نكن ( از خاطرات شهید مهدی عزیزی )

اگر زمان امام حسين بود و من مي خواستم بروم به سپاه امام حسين ! تو چه مي گفتي؟! من هم گفتم: صد تا چون تو فداي امام حسين( ع).. ادامه مطلب ...

توی چای بچه ها نمک می ریخت ( از خاطرات شهید حسین مشتاقی )

توی چای بچه ها نمک می ریخت ( از خاطرات شهید حسین مشتاقی )

اما با این همه شوخ طبعی سر نترس و شجاعت خاصی داشت. همان طور که خوش خنده بود و بچه ها را می خنداند. پای روضه های اباعبدالله خیلی نمکی گریه می کرد. حاضرم قسم بخورم اگر.. ادامه مطلب ...

شیعه‌های لبنان بهترند یا عراق؟ ( از خاطرات شهید بیضایی )

شیعه‌های لبنان بهترند یا عراق؟ ( از خاطرات شهید بیضایی )

محمودرضا از شیعیان کشورهای لبنان، عراق، سوریه، یمن و… رفیق داشت و گاهی در موردشان چیزهایی می‌گفت. یکبار پرسیدم: در میان مدافعان حرم، شیعه‌های لبنان بهترند یا عراق؟ گفت: ادامه مطلب ...

مرز مهران ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

مرز مهران ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

وقتی در محاصره بودند، شروع به خواندن دعای علقمه کرده‌اند و ناگهان دلش برای محمدهادی تنگ شد. به خودم گفتم یکبار دیگر برمی‌گردم و اینها را می‌بینم و دوباره برمی‌گردم. برای همین اربعین 93 ما با هم پیاده‌روی نجف تا کربلا را رفتیم؛ چون می‌گفت.. ادامه مطلب ...

شهادت را برای همسرم خواستم ( از خاطرات شهید صادق عدالت اکبر )

شهادت را برای همسرم خواستم ( از خاطرات شهید صادق عدالت اکبر )

آقا جان تو رابه جان خواهرت زینب(س) قسم می دهم که تمام مسلمانان مشتاق را به نهایت سعادت، ارج و قرب واسطه شوی در نزد حق تعالی. صادقم، پاره ی تنم در مسیر تو قدم گذاشته و به تو می سپارمش! آقا جان.. ادامه مطلب ...

بوی خوش ( از خاطرات شهید عبدالمهدی کاظمی )

بوی خوش ( از خاطرات شهید عبدالمهدی کاظمی )

بیشتر از همه جا بچه ام و لباسهاش این عطر رو گرفته بودند. تمام خانه یک طرف ولی بچه ام بسیار این بوی خوش را میداد  به طوری که او را به آغوش میکشیدم.. ادامه مطلب ...

احترام به حضرت آقا ( از خاطرات شهید مسلم  خیزاب )

احترام به حضرت آقا ( از خاطرات شهید مسلم خیزاب )

کار همیشگی اش بود لباس نظامی اش را که می پوشید دست به سینه می گذاشت و سلام به امام حسین(علیه السلام) می داد بعد هم رو به عکس حضرت  آقا می ایستاد.. ادامه مطلب ...

روز شماری برای محرم ( از خاطرات شهید امیر سیاوشی )

روز شماری برای محرم ( از خاطرات شهید امیر سیاوشی )

 ولی همیشه جلوی در هیئت می ایستاد. معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکـی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد. میگفت هر چی کوچکتر باشی برای امام حسین (ع).. ادامه مطلب ...

پیش بینی شهید ابراهیم هادی درباره کاروان های اربعین

پیش بینی شهید ابراهیم هادی درباره کاروان های اربعین

اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود.
در ارتفاعات گیلان غرب بودیم.
با حسرت به ابراهیم گفتم : یعنی میشه مردم ما ... ادامه مطلب ...

    لب تشنه ( از خاطرات شهید داوود جوانمرد)

لب تشنه ( از خاطرات شهید داوود جوانمرد)

گفتم: این همه آب و شربت پخش می‌کنند، چرا نخوردی؟ چرا به خودت ظلم می‌کنی؟  ادامه مطلب ...

<123>
لوگوی سایت ابر و باد