شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات

معنای زندگی ( از خاطرات شهید آوینی )

معنای زندگی ( از خاطرات شهید آوینی )

مرتضی دل‌بسته بود، ناله‌های شبانه‌اش دردی جانکاه در دل داشت، که با هق‌هق گریه می‌آمیخت.سید بارها و بارها بر ایمان از شهادت گفت.. ادامه مطلب ...

مروارید گم شده یقین ( از خاطرات شهید آوینی )

مروارید گم شده یقین ( از خاطرات شهید آوینی )

در عملیات کربلای پنج،‌ سید مرتضی مسئول اکیپ بود
از آسمان آتش می بارید. از شدت سرما بدنمان می لرزید. آوینی گفت :« باید به جاده فاطمه الزهرا (س) که زیر آتش عراقیهاست، برویم ادامه مطلب ...

در حضور غربت یاران( از خاطرات شهید آوینی )

در حضور غربت یاران( از خاطرات شهید آوینی )

سید دل پرخونی داشت، همراهانش با صدای «یارب»‌های او در نیمه‌شب
آشنا بودند. پاسی از شب كه می‌گذشت، در انتظار صدای ناله‌های آوینی چشمانشان را باز می‌كردند مرتضی مرثیه‌سرا بود، دلی عاشورایی داشت قصه وصال، روح بی‌تابش را عاشق می‌ساخت. ادامه مطلب ...

 در باغ شهادت باز است ( از خاطرات شهید آوینی )

در باغ شهادت باز است ( از خاطرات شهید آوینی )

آن روزگار اتاق بچه‌های سوره تنها محفل انس كسانی بود كه «هنر دیانت مدار» را بر «دئانت هنرمدار» ترجیح می‌دادند. آن روز تازه خبر شهادت سفیر فرهنگ ولایت «صادق گنجی» را در روزنامه‌ها نوشته بودند. وارد اتاق كه شدم بوی خوش عطر «تی‌رز» به مشامم رسید، فهمیدم كه سید آنجاست. ادامه مطلب ...

مرده اوئیم و بدو زنده ایم ( از خاطرات شهید آوینی )

مرده اوئیم و بدو زنده ایم ( از خاطرات شهید آوینی )

مراسم عید بود مرتضی حال عجیبی داشت،‌ دید و بازدید آن سال برای او جلوه‌ای دیگر داشت. همه ما متوجه تغییر روحیات او شده بودیم.نگران شدم اماسعی كردم كسی از این موضوع مطلع نشود. یك شب همینطور كه با هم صحبت می كردیم. گفت .. ادامه مطلب ...

عملیات بازی دراز ( از خاطرات شهید محسن وزوایی )

عملیات بازی دراز ( از خاطرات شهید محسن وزوایی )

در عملیات بازی دراز هلی کوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها شلیک می کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند درهمان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : « پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟ ادامه مطلب ...

نزدیکی به خدا ( از خاطرات شهید وزوایی )

نزدیکی به خدا ( از خاطرات شهید وزوایی )

در ارديبهشت 1360طرح آزاد سازي ارتفاعات بازي دراز در دستور كار قرار مي گيرد . وزوائي نيز در تمام مراحل شناسائي اين حمله حضور مي يابد ودر آنجا رابطه صميمانه با خلبان شهيد شيرودي پيدا مي كند .در اين عمليات فرماندهي محور چپ به وزوايي واگذار مي شود ادامه مطلب ...

علمدار گمنام انقلاب دوم ( از خاطرات شهید وزوایی )

علمدار گمنام انقلاب دوم ( از خاطرات شهید وزوایی )

شهید وزوایی از نخستین دانشجویان پیرو خط امام بود که در جریان راهپیمایی برضد سیاست های مداخله گرایانه آمریکا در ایران، در سالروز کشتار دانش آموزان به دست رژیم پهلوی و سالگرد تبعید امام خمینی رحمه الله عهده دار حرکتی شد.. ادامه مطلب ...

ساعات آخر ( از خاطرات شهید وزوایی )

ساعات آخر ( از خاطرات شهید وزوایی )

او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی رفتنی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ادامه مطلب ...

من از اشک های شما کمرم شکسته ( از خاطرات شهید علی هاشمی )

من از اشک های شما کمرم شکسته ( از خاطرات شهید علی هاشمی )

بعد از مفقود شدن حاجی من رفتم توی اتاق آنقدر گریه کردم تا سه چهار روز من فقط گریه می کردم طوری که از بچه هام خجالت می کشیدم من خیلی به علی وابسته بودم همش می گفتم خدایا کمکم کن. زندگی رو برا شوهر و بچه هام زهر کرده بودم. یه روز دیگه خودش اومد توی خوابم خوابیده بودم روی زمین بعد از نماز صبح بو ادامه مطلب ...

شب خواستگاری ( از خاطرات شهید علی  هاشمی )

شب خواستگاری ( از خاطرات شهید علی هاشمی )

شب خواستگاری مادرش گفت: که ما فردا شب برای صحبت های آخر می آئیم. فردا شب که شد ساعت 8 شب آمدند. حاج علی مثل شب قبل با لباس فرم سپاه از منطقه آمده بود و من با ایشان توی اتاقی نشستیم و با هم صححبت کردیم البته بیشتر او صحبت می کرد. خوب بخاطر دارم که گفت: هدف از ازدواج این است.. ادامه مطلب ...

این کلید ماشین و خانه را بگیر ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

این کلید ماشین و خانه را بگیر ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

شهید غلامعلی رجبی اهل ریا و خودنمایی نبود؛ برای خدا کار می‌کرد؛ نیت‌اش برای اهل بیت بود. یک بار به او گفته بودند «این کلید ماشین و خانه را بگیر به شرط اینکه ... ادامه مطلب ...

اخراج حاج احمد ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان )

اخراج حاج احمد ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان )

طوری که حاج احمد با نماینده بنی صدر دست به یقه شد وماشین آن ها را سر و ته کرد. او هم تهدید کرد که "من ضمن گزارش کردن این عمل تو، الآن می رم و با هلی کوپتر برای بازدید برمی گردم." که باز هم حاج احمد به او گفت:"توصیه می کنم که سوار هلی کوپتر نشین که از این مناطق عبور کنین، که هوایی هم بهتون اجازه نمی دم!" ادامه مطلب ...

لباس سپاه ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان )

لباس سپاه ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان )

حاج احمد در یکی از روزهای که منافقین دستور داده بودند که هر که با لباس سپاه یا با ریش باشد با چاقو یا سلاح دیگر به چنین افرادی
حمله کنند حاج احمد با ماشین سپاه با چند نفر از همرزمانش روی پل حافظ در حال عبور بودند که یکی از همرزمانش به حاج احمد میگه ادامه مطلب ...

تاییداز امام گرفتم ( ازخاطرات شهید متوسلیان )

تاییداز امام گرفتم ( ازخاطرات شهید متوسلیان )

کار به حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت امام (ره) او را خواسته‌اند. حاج احمد سخت نگران وضعیت حساس جبهه مریوان در آن روزهای دشوار جنگ‌های کردستان بود. به تهران آمد و خود را به دفتر حضرت امام (ره) معرفی کرد... ‌گفت: «به تهران رفتم تا ببینم چه کارم دارند.» دیدم قرار است به دست‌بوسی حضرت امام (ره) برویم ادامه مطلب ...

وقتی که مدیر مدرسه بود ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

وقتی که مدیر مدرسه بود ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

به بعضی از ما که شناخت بیشتری داشتند ماموریت می دادند تا روی دیگر دانش آموزان که از لحاظ درسی و اعتقادی ضعیف تر بودند با نظارت و راهنمایی خودشان کار کنیم و واقعا هم نتیجه می گرفتیم. ادامه مطلب ...

غذای هیئت ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

غذای هیئت ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

می گفت :غذایی که در دیگ امام حسین توسط نوکر امام حسین و با روضه امام حسین (ع) پخته شود کجا، غذای حاضری که معلوم نیست چگونه پخته می شود کجا ! ادامه مطلب ...

هیئت جای کشتی گرفتن مداحان نیست (از خاطرات شهید غلامعلی)

هیئت جای کشتی گرفتن مداحان نیست (از خاطرات شهید غلامعلی)

صفات برجسته و ویژه ای داشتند که نتیجه ی اخلاص ایشان بود . با وجودی که اهل ذوق واهل فن در ذکر مصیبت اهل بیت (ع) بود ولی در مجالس غالبا مستمع بود. ادامه مطلب ...

کس دیگری قسط ها را می دهد ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

کس دیگری قسط ها را می دهد ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

نمی دانم پول ها را از کجا آورده بود. خودش می گفت :از چند جا وام گرفته ام . به من داد تا بدهم به بچه هایی که مشکل مالی داشتند . ادامه مطلب ...

از امام رضا (ع) اذن شهادت را گرفتم ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

از امام رضا (ع) اذن شهادت را گرفتم ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

دو روز مانده به عرفه پیش من آمد و گفت :عملیاتی در پیش است .گفتم برنامه عرفه و محرم را چکار می کنی ؟ جواب داد : ... ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد