شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات

تفحص شهدا ( شهیدان اسماعیل زاده موسوی )

تفحص شهدا ( شهیدان اسماعیل زاده موسوی )

طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد…
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود.
معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. ادامه مطلب ...

علت شهادت : موش صحرایی گوشت خوار

علت شهادت : موش صحرایی گوشت خوار

عراقیها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند. یه روز یکی از بچه ها به نشانه اعتراض تلویزیون رو خاموش کرد. عراقی ها گرفتن و بردنش بیرون... ادامه مطلب ...

وداع آخر (از خاطرات شهید مجید قنبری)

وداع آخر (از خاطرات شهید مجید قنبری)

مجيد ۱۸ سالش بود كه تصميم گرفت برود جبهه. هر كاري كرديم كه مانع رفتنش بشيم ،‌ فايده اي نداشت.باباش بهش گفت: تو بمون تا من برم ، هر وقت برگشتم تو برو. قبول نمي كرد و مي گفت بايد برم... ادامه مطلب ...

جعبه مهمات ( از خاطرات شهید مهدی باکری )

جعبه مهمات ( از خاطرات شهید مهدی باکری )

مهدی یک جعبه ی مهمات را داده بود طبقه زده بودند و به جای کتابخانه گذاشتیم کنار اتاق و کتابهایمان را چیدیم توش.می گفت:« اگه وقت نمی کنم بخونم، اقلا که چشمم بهشون می افته خجالت می کشم.» ادامه مطلب ...

چرا حاج همت در  پوتین بسیجی آب خورد؟ ( از خاطرات شهید همت )

چرا حاج همت در پوتین بسیجی آب خورد؟ ( از خاطرات شهید همت )

سرو صداها که بالا گرفت، بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت‌هایش را قطع کرد و پرسید: «برادر! اون جا چه خبره؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم می‌کنیم».
کسی از میان صفوف به طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت. حاجی سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت: «آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو.» ادامه مطلب ...

دست قطع شده در فلاسک آب

دست قطع شده در فلاسک آب

دستش قطع شده بود! ناصر هم ديد. دوتايي دويديمبه طرفش. رنگ به صورت نداشت. سريع به ناصر گفتم:- ناصر جان تو شريانش را ببند تا من يك فلاسك آب پيدا كنم.ناصر با تعجب نگاهم كرد:رضا مگر نمي‌داني مجروح نبايد آب بخورد؟!‌فلاسك آب را مي‌خواهي چكار؟
جوابش را ندادم. دست قطع شده آن بسيجي را گرفتم و دويدم وسط جاده. ادامه مطلب ...

ما تو را دوست داریم ( از خاطرات شهید ابراهیم هادی )

ما تو را دوست داریم ( از خاطرات شهید ابراهیم هادی )

ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. آنها چیزهایی گفتند که
اوخیلی ناراحت شد. ابراهیم عصبانی شد و گفت:من مهم نیستم، ادامه مطلب ...

شکستن نفس ( از خاطرات شهید ابراهیم هادی )

شکستن نفس ( از خاطرات شهید ابراهیم هادی )

همراه ابراهیم راه می رفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پسر بچه ای محکم توپ را شوت کرد توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد. ادامه مطلب ...

مفهوم زیبای آزادی ( از خاطرات شهید آوینی )

مفهوم زیبای آزادی ( از خاطرات شهید آوینی )

صدای گنجشكها فضای حیاط را پر كرده بود, بابای مدرسه جارو به دست از اتاقش بیرون آمد. مرتضی! مرتضی! حواست كجاست؟ زنگ کلاس خورده و مرتضی هراسان وارد كلاس شد. آقای مدیر نگاهی به تخته سیاه انداخت. روی آن با خطی زیبا نوشته شده بود: «خلیج عقبه از آن ملت عرب است.» ادامه مطلب ...

تعلقات سید مرتضی ( از خاطرات شهید آوینی )

تعلقات سید مرتضی ( از خاطرات شهید آوینی )

كتابچه دل سید پر بود‏،آن را كه می‌گشودی، صدف عشق را می‌دیدی كه درونش مروارید محبت اباعبدالله (ع) و ایمان به خدا می‌درخشید. همه وجودش را به امام عشق بخشیده بود. خانه، ماشین و مال، چیزهایی بودند كه در مخیله‌اش نمی‌گنجید ادامه مطلب ...

ندامت ( از خاطرات شهید آوینی )

ندامت ( از خاطرات شهید آوینی )

صفحه سپید تقدیر ورق خورد،
اما سیاهی گناهان من هر ساعت پاكی و صداقت این دفتر را تیره می‌ساخت.
سرخی افق دل آسمان را خونین ساخته بود ادامه مطلب ...

زندگی و نماز ( از خاطرات شهید آوینی )

زندگی و نماز ( از خاطرات شهید آوینی )

به نماز سید كه نگاه می‌كردم،
ملائك را می‌دیدم كه در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند.
رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود ادامه مطلب ...

سفر حج ( از خاطرات شهید آوینی )

سفر حج ( از خاطرات شهید آوینی )

مرتضی كه از این سفر بازگشت،‌ به دیدارش رفتیم، در عرفات گم شده بود، می‌گفت: «آنقدر گشتم تا توانستم كاروان خودمان را پیدا كنم. خیلی برایم عجیب بود. من كه گم بشوم دیگر چه توقعی ازآن پیرمرد روستایی است.»
لبخندی بر لبانش نشست و ادامه داد :« بعد یادم آمد كه ای بابا! حدیث داریم كه هركس در عرفات گم بشود ادامه مطلب ...

حج وتولدی دوباره ( ازخاطرات شهید آوینی )

حج وتولدی دوباره ( ازخاطرات شهید آوینی )

تازه جنگ به پایان رسیده بود با اصرار دوستان حاجی برای مراسم حج به مكه رفت. وقتی بازگشت از او پرسیدم :«آقا مرتضی آنجا چطور بود؟» با ناراحتی گفت:«بسیار بد بود، چه خانه خدایی، غربی‌ها پدر‌ ما را در آوردند. كاخ ساخته‌اند، آنجا دیگر خانه خدا نیست. تمام محله بنی‌هاشم را خراب كرده‌اند. كاش نرفته بودم. ادامه مطلب ...

شهید آشنا ( از خاطرات شهید آوینی )

شهید آشنا ( از خاطرات شهید آوینی )

روزی كه به پاكستان رسیدیم سید عجیب دلشاد بود، یك روز به كنار مزار عارف حسینی رفتیم. آقا مرتضی نشست، كنارمزار و برای ساعتی گریه كرد معاون شهید عارف حسینی آنجا بود. با چشمانی شگفت‌زده به او نگریست! با تعجب پرسید:«شما قبلاً ایشان را دیده بودید» ادامه مطلب ...

قداست اشک ( از خاطرات شهید آوینی )

قداست اشک ( از خاطرات شهید آوینی )

مراسم نماز جمعه به پایان رسید، در حوالی چهار راه لشگر با حاجی و بچه‌‌های لشگر بیست و هفت ایستادیم. صدای شادی و خنده همگی به آسمان بلند شد؛ قبل از خداحافظی یکی از نیروها یاد گردان «سیف» را زنده کرد. خاطرات آخرین شب فروغ ستارگان گردان.. ادامه مطلب ...

مروارید گم شده رهبر ( از خاطرات شهید آوینی )

مروارید گم شده رهبر ( از خاطرات شهید آوینی )

همه می‌دانستند آن روز مراسم خاكسپاری سید مرتضی آوینی است، قرار نبود آیت‌الله سید علی خامنه‌ای در این مراسم باشكوه شركت كنند، در اولین ساعات روز آقا تماس گرفتند و فرمودند:«من دلم گرفته، دلم غم دارد، می‌خواهم بیایم تشییع پیكر پاك شهید آوینی.. ادامه مطلب ...

تشییع با شکوه ( از خاطرات شهید آوینی )

تشییع با شکوه ( از خاطرات شهید آوینی )

اواخر فروردین ماه بود، پیكر خونین و خسته سید مرتضی بر دوش امت حزب‌الله در مقابل حوزه هنری تشییع می‌شد،‌ در همین لحظه اتومبیل حامل مقام معظم رهبری در خیابان سمیه ایستاد،‌ آقا برای ادای احترام به شهید علی‌رغم مسائل امنیتی از ماشین پیاده شد،‌ كنار پیكر سرباز دلخسته خویش ایستاد، و زیر لب زمزمه نمود، ادامه مطلب ...

شناخت مرتضی ( از خاطرات شهید آوینی )

شناخت مرتضی ( از خاطرات شهید آوینی )

آنچه که دل مرتضی را به درد می‌آورد شناخت رنج انسان بود، انسانی که با دور شدن از مبدأ وحی خود را تنها و سرگردان در این کره خاکی یافته است، انسانی که عهد ازلی خود را به فراموشی سپرده و مقام خلیفه‌اللهی خویش را از یاد برده است. ، ادامه مطلب ...

آخرین لبیک ( از خاطرات شهید آوینی )

آخرین لبیک ( از خاطرات شهید آوینی )

بعد از شنیدن خبر شهادت سید مرتضی خواستم خودم این خبر را به بچه‌ها بدهم، به همین علت ظهر در راه بازگشت از مدرسه به آنها گفتم:« پدر هست، همیشه هست، فقط ما توانائی دیدنش را نداریم و این می‌تواند زیاد مهم نباشد». ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد