شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

شب سرد ( خاطره ای از شهید احمدی روشن )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
شب سرد ( خاطره ای از شهید احمدی روشن )
از حرم امام رضا(ع) آمدیم بیرون.

نیمه شب بود؛ زمستان. هوا عجیب سرد بود.

پیرمرد میرفت سمت حرم.

- سلام حاجی!

جوابمان را داد.

از زور سرما خودش را مچاله کرده بود.

آب توی چشمهایش جمع شده بود.

مصطفی شال گردنش را باز کزد، انداخت دور گردن پیرمرد.

- حاج آقا! التماس دعا.

مطالب دیگر از این اشخاص

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد