نان سنگک (خاطره ای از شهید احمدی روشن)
اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
نان سنگگ گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه.
چندتا سنگ به نانها چسبیده بود.
مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی.
میگفت «بچه بودم، یه بار نون سنگگ خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم؛
بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم، بابام سنگ ها رو جدا کرد داد دستم،
گفت برو بده به شاطر. نونواها بابت اینا پول میدن.»
چندتا سنگ به نانها چسبیده بود.
مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی.
میگفت «بچه بودم، یه بار نون سنگگ خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم؛
بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم، بابام سنگ ها رو جدا کرد داد دستم،
گفت برو بده به شاطر. نونواها بابت اینا پول میدن.»
مطالب دیگر از این اشخاص
- ساخت سوخت موشک در ماهی تابه (خاطره ای از شهید احمدی روشن)
- مهر تربت (خاطره ای از شهید احمدی روشن )
- باران می بارید (خاطره ای از شهید احمدی روشن )
- قانون قد و وزن ( خاطره ای از شهید احمدی روشن )
- زندگینامه شهید مصطفی احمدی روشن
- وصیت نامه شهید مصطفی احمدی روشن
- پوست کلفت! (از خاطرات شهید احمدی روشن)
- حل مسئله (از خاطرات شهید احمدی روشن)
- شب امتحانی (از خاطرات شهید احمدی روشن)
- شب سرد ( خاطره ای از شهید احمدی روشن )
- جنگ جهانی دوم (از خاطرات شهید احمدی روشن)
- دیدار با آیت الله حسن زاده آملی (از خاطرات شهید احمدی روشن)
- آلونک نشین ها (از خاطرات شهید احمدی روشن)
- نان سنگک (خاطره ای از شهید احمدی روشن)
- متعصب (از خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن)
- تعلیق غنی سازی (خاطره ای از شهید احمدی روشن)
- لودر (از خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن)
- دور زدن تحریم (از خاطرات شهید احمدی روشن)
- خدمه همراه (از خاطرات شهید احمدی روشن)
- ظهور چقدر نزدیک است ؟( از خاطرات شهید احمدی روشن )
- رضایت امام زمان(عج)( از خاطرات شهید احمدی روشن )
- شرط ازدواج ( از خاطرات شهید احمدی روشن )
پیام کاربران
صالحی
( بررسی نشده )
2 سال قبل
سلام اجرتان با آقا امیرالمومنین امام علی علیه السلام خیلی خیلی خیلی متشکرم
پاسخ
ارسال
شبکه های اجتماعی
عضویت در کانال تلگرامی ابر و باد
لوگوی سایت ابر و باد
