شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

باران می بارید (خاطره ای از شهید احمدی روشن )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
باران می بارید (خاطره ای از شهید احمدی روشن )
سر قبر نشسته بودم باران می آمد.

روی سنگ قبر نوشته بود : شهید مصطفی احمدی روشن

از خواب پریدم.مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.

بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.

زد به خنده و شوخی

گفت : بادمجون بم آفت نداره

ولی یه بار خیلی جدی پاپی اش شدم که :کی شهید می شی مصطفی؟

مکث نکرد،گفت :سی سالگی

باران می بارید شبی که خاکش می کردیم...

مطالب دیگر از این اشخاص

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد