شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

پوست کلفت! (از خاطرات شهید احمدی روشن)

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
پوست کلفت!  (از خاطرات شهید احمدی روشن)
از در مدرسه آمد تو.

رفتم طرفش. دست دادم.

پوستش زبر بود، مثل همیشه.

درس و بازیمان که تمام می شد، می رفت پای مینی بوس کمک پدرش.

همه کار می کرد؛ از پنچرگیری تا جاروکردن کف مینی بوس.

تک پسر بود، ولی لوس بارش نیاورده بودند.

از همه مان پوست کلفت تر بود.

مطالب دیگر از این اشخاص

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد