سنت حسنه ( از خاطرات شهید مهدی زین الدین )
اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
گاهی یک حدیث یا جمله قشنگ که پیدا می‌کرد، با ماژیک می‌نوشت روی کاغذ و میزد به دیوار،
بعد در موردش با هم حرف می‌زدیم،
هر کدام هر چه فهمیده بودیم می‌گفتیم
آن جمله هم می‌ماند روی دیوار و توی ذهنمان
بعد در موردش با هم حرف می‌زدیم،
هر کدام هر چه فهمیده بودیم می‌گفتیم
آن جمله هم می‌ماند روی دیوار و توی ذهنمان
اشخاص
موضوعات
منابع
مطالب دیگر از این اشخاص
- وصیت نامه شهید مهدی زین الدین
- اشک های عاشقانه (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)
- حرف حساب! (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)
- نان و ماست!
- پوتین ( از خاطرات شهید زین الدین )
- دو سه روزه کلافم ( از خاطرات شهید زین الدین )
- سرمای دم صبح ( از خاطرات شهید زین الدین )
- سنت حسنه ( از خاطرات شهید مهدی زین الدین )
- بگو 7 هزار سال! (از خاطرات عملیات خیبر)
- تو امانتی پیش ما هستی ( از خاطرات شهید زین الدین )
- زندگینامه شهید مهدی زین الدین
- خیال نکنی کسی شده ای(از خاطرات شهید زین الدین )
- نماز اول وقت ( از خاطرات شهید زین الدین )
- نمیخواهم عکسش رو ببینم ( از خاطرات شهید زین الدین )
- رحمت هم که برای من یعنی شهادت ( از خاطرات شهید زین الدین )
- نبـــاید بی تفاوت باشیم ( از خاطرات شهید زین الدین )
پیام کاربران
ارسال
شبکه های اجتماعی
عضویت در کانال تلگرامی ابر و باد
لوگوی سایت ابر و باد
