شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

سر سجاده ( از خاطرات شهید همت )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
سر سجاده ( از خاطرات شهید همت )
سر تا پاش‌ خاكي‌ بود. چشم‌هاش‌ سرخ‌ شده‌ بود؛ از سوز سرما.
 دو ماه‌ بود نديده‌ بودمش‌.
 ـ حداقل‌ يه‌ دوش‌ بگير، يه‌ غذايي‌ بخور. بعد نماز بخون‌.
سر سجاده‌ ايستاد. آستين‌هاش‌ را پايين‌ كشيد و گفت‌ «من‌ با عجله‌اومده‌م‌ كه‌ نماز اول‌ وقتم‌ از دست‌ نره‌.»
كنارش‌ ايستادم‌. حس‌ مي‌كردم‌ هر آن‌ ممكن‌ است‌ بيفتد زمين‌. شايداين‌جوري‌ مي‌توانستم‌ نگهش‌ دارم‌.

موضوعات

مطالب دیگر از این اشخاص

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد