شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شهید مدافع حرم حسین همدانی

<1>
شاید این آخرین ماموریتم باشد ( خاطره آخرین دیدار با شهید حسین همدانی )

شاید این آخرین ماموریتم باشد ( خاطره آخرین دیدار با شهید حسین همدانی )

سردار همدانی نمونه واقعی یک انسان کامل به شمار می‌رفت و چه با دشمنانش و دوستانش بزرگمنشانه برخورد می‌کرد و اگر کسی اشتباه و خطایی می‌کرد سردار همدانی به راحتی از آن چشم می‌پوشید ادامه مطلب ...

اخراجی  ها ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

اخراجی ها ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

 سردار همدانی وقتی اخراجی ها را دید گفت اگر کسی از تو شاهد خواست ... ادامه مطلب ...

اشک هایی از کریستال ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

اشک هایی از کریستال ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

در موزه جنگ مسکو سالنی برای شهدای جنگ اختصاص دارد که ما معتقد هستیم آن‌ها کشته‌های جنگ‌شان هستند. اما با این وجود، روسیه که کشوری کمونیستی است معتقد است این کشته‌ها شهید به حساب می‌آیند.  ادامه مطلب ...

اخوی ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

اخوی ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

در زمان جنگ رزمندگان به یکدیگر اخوی می‌گفتند و یا دوستت دارم از سر اخلاص بود و این‌طور نبود که همانند زمان حال به یکدیگر بگوییم ارادت داریم و پشت سر هم غیبت کنیم. ادامه مطلب ...

به شرط شفاعت ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

به شرط شفاعت ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

سردار از همسرش خواسته بود تا تمام فرزندان را دور هم جمع کند، با اینکه پسر بزرگشان مشغله داشت اما سردار اصرار کرد تا حتما خودش را به جمع خانواده برساند، آن شب  روحیه شادابی داشت .

  ادامه مطلب ...

یک روز نمازو روزه ( از خاطرات شهید حسین  همدانی )

یک روز نمازو روزه ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

​پسر شهید همدانی در مشهد گفت: پدرم در وصیت نامه خود یک پیشنهاد خوب دارند و آن اینکه اگر امکان داشت هر شخصی.. ادامه مطلب ...

تمیز کردن فریزر ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

تمیز کردن فریزر ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

مدتی در اتاق مشغول بودم. جانمازش مانند همیشه رو به قبله باز بود.  بلند شدم و بیرون رفتم. چشمهایم از تعجب گرد شد؛ حاج آقا جلوی در فریزر بود و .. ادامه مطلب ...

تغییر فامیلی ( از خاطرات شهید همدانی )

تغییر فامیلی ( از خاطرات شهید همدانی )

آن روزها فامیلی بنده، همدانی نبود. روز پنجم جنگ که حاج محمد بروجردی به سرپل ذهاب آمد، بعد از بازدید مفصل و دقیقی که از منطقه داشت، رو کرد به بنده و با آن لبخند ملیح و دلنشین و ته لهجه‌ی قشنگ لرستانی خودش، گفت: ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد